-
سحر !زمستان چه نا جوانمردانه با نبودنت آغاز شد
پنجشنبه 5 دیماه سال 1387 12:03
دوست عزیزم سحر در صبح شب یلدا در اثر سانحه تصادف مثل فرشته ها پر کشید. سحر عزیزم زمستان چه نا جوانمردانه با نبودنت آغاز شد در سحری رویایی با عشق متولد شدی سحر بیدار شو کسی رفته است که مثل هیچ کس نیست سحری سبزتر از بهار و حالا سحر مسافر شد سحر نبودنت زخمی میشود بر قلبمان سحر میدانم دوباره با باران می ایی.. عروسکم...
-
حالا آزادی رنگ قفس میگیرد
پنجشنبه 28 آذرماه سال 1387 10:49
ستاره ای را دار زده اند و قلبی را به صلیب کشیده اند و خورشید را زخمی کرده اند حالا خون از آسمان می بارد و می گویند :غروب است پیکر نحیف مرده ای را به زنجیر کشیده اند گلوی حقیقت را بریده اند و پرواز برای پرنده بیگانه شده نفس کشیدن در دود و سیاهی و دیدن در تاریکی........... و شکوفه هایی که هرگز به گل نمی نشینند و پیله...
-
دنیا کوچک است
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1387 14:12
در لا به لای برگهای زرد پاییز به دنبال چه می گردی؟ تو با عشق متولد می شوی بیدار شو کسی رفته است کسی که مثل هیچ کس نیست کسی که سبز تر از بهار بود کسی که با آیینه ها مهربان بود او مسافر شد دور شد دور دور اما می ماند یادش در قلب کوچکت حضورش زخمی میشود بر قلبت انگار هست و نیست میبینی اما نمیبینی می آید اما نمی آید او...
-
حالا من مانده ام با خاطره ای از جنس سایه ات....
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1387 08:41
آی ادمهای ساده دل بیدار شوید خورشید آتش گرفته .غروب نزدیک است دریا طوفانیست و تنهایی بسیار نزدیک کلاغی روی شاخه مینشیند و جغدی فریاد می زند: قدر با هم بودنتان را ندانستید چراغ شب در پشت ابر ها محو میشود ومن هنوز به دنبال خوشبختی ام او خوشبختی اش را در دستهای مهربان عشق تجریه می کند و دیگری در چشمهای مردی عاشق ومن در...
-
کجایی بی خبر؟
شنبه 25 آبانماه سال 1387 09:12
در ازدحام بی خبری آدمها عشق افسانه ای در شعله آفتاب بی مهری خاکستر می شود با آواری از خاطره ها می مانم پشت پنجره دیوار ها می پوسند .پنجره زنگ میزند.شیشه ها ترک می خورند و آیینه مقابلم حالا قابی می شود از اسکلت یک انسان در لهیب سوزان کویر تنها ییم میسوزم بی اعتنا به ابر و باران انتظار می کشم باغ لبخندم در عطش نبودنت...
-
کجاست دستهای گرم آفتاب؟
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1387 08:56
آی شاخه های خمیده از پاییز زرد آی دستهای لرزان از زمستان زرد به کدامین امید در انتظار طلوع خورشید صبور مانده اید؟ دستهای زرد پاییز بر گو نه هایم می نشیند رخساره ام رنگ می بازد اینجا همه چیز از خزان حکایت میکند کجاست شانه های استواری برای تکیه دادن؟ کجاست آغوشی گرم برای اشک ریختن؟ غروب سرخی می بینم چه شد آن همه عشق...
-
تو که نباشی پاییز دلگیر است
سهشنبه 30 مهرماه سال 1387 11:43
سرشار از حس با تو بودنم سرشار از با تو گفتن در ازدحام باران و گریه و شبنم گم گشته ام لحظه دیدار را می جویم در عمق خاطراتم با تو سفر میکنم می آیی تا باور کنم که هنوز هستی باوری از جنس رویا میشکفند تمام غنچه ها از صدای با تو بودن می تراود چشمه از نگاهت هوای با تو بودن بارانی میشود زمستان جدایی بهار میشود زمین تشنه کویر...
-
وای اگر باران ببارد و تو نباشی
پنجشنبه 18 مهرماه سال 1387 09:28
پنجره رو به پاییز باز شده برگها میخندند رنگ ها میرقصند غصه ها میمیرند شعر جوانه میزند سرما پشت در است آی بیدار شوید پاییز آمده انتظار هم می آید دویاره باران می بارد برگهای رنگین با ترانه باران میرقصند مروارید مروارید از برگها میچکد و شبنم شبنم عشق بر گونه هایم مینشیند با باران و من دوباره بی قرار می شوم دوباره فصل زرد...
-
من با خودم آشتی میکنم
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1387 08:56
بانوی کوچک قلب مهربانم سلام چشمهایم دیگر سویی ندارند تشنه گفتنم .تشنه فریادم در سکوت سوخته ام میبینی؟ تشنه ام شروع به چکیدن میکند از لبانم شعر و در چشمهایم موج میزند فریادی خاموش انگار واژه ها مرا درک می کنند قاصدک بی خبر می آید در خودم در نا کجا آباد قلبم محبوسم انگار غروبم همیشگیست به طلوع امیدی نیست پاییز در راه...
-
شمع میشوم اما نمیسوزانم هرگز پروانه ای را
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1387 10:15
در سکوت و تنهایی میسوزم همچون شمع می خواهم شمع باشم برای بودن میخواهم نور داشته باشم میخواهم باشم نوری که هرگز خاموش نخواهد شد شمع میشوم صبور و مهربان که نور بخشی باشم برای دیگران میسوزم در سکوت و تنهایی و هدیه میکنم نور و گرما را به محفل گرم عاشقان شمع میشوم اما نمیسوزانم هرگز پروانه ای را لیلا شهریور ۱۳۸۷
-
خداحافظ برای همیشه
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1387 11:50
از امتداد ابرهای باران زا گذشتی افق های ذهنم را در نوردیدی و یک روز از جاده های خیس و بارانی آمدی گرمای وجودت را حس کردم یک شاخه گل به من هدیه کردی و با کلامت جان بخشیدی مرا با آهنگ عشق آمدی و به من سلام گفتی با حس باران آمدی دروازه های قلبم را به سوی عشق باز نمودی و همه پنجره ها رو به دریا باز شد با تو آن کلام گرم...
-
کجای زمینی عشق من؟
شنبه 12 مردادماه سال 1387 13:27
کجای زمینی عشق من؟ من در جاده تنهایی گم شده ام در سکوتی پر از آزردگی رها در دریایی از اشک بی خبری غرق در کهکشانی از ستاره های خاموش آویزان و در آتش عشق تو می سوزم آهسته فریادی خاموش در درونم میمیرد لبهایم تشنه گفتن کلامی شاد و گوشهایم از شنیدن کلامی محبت آمیز نا امید چشمهایم به جاده دوخته شده جاده ای بی انتها که شاید...
-
یه لبخند به یه قبر سرد هدیه کن
شنبه 5 مردادماه سال 1387 12:47
یه لبخند به یه قبر سرد هدیه کن....... اگه یه روز برگشتی و من نبودم فقط یه جا میتونی پیدام کنی و اون جا یه قبر سرد و تاریکه زیر یه درخت سرو با یه سنگ کهنه که اسم من روش نوشته شده البته میدونم که آروم از کنارم عبور می کنی اسممو میبینی اما حتی یادت نمی آد که این اسمو کجا شنیدی فراموش میکنی که یه روز دوستم داشتی و می...
-
حضور عشق
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1387 10:09
حضور عشق بیا یک لحظه با آهنگ بودن مرا از اوج تنهایی رها کن میان سایه های غم و حسرت نگاهم را به دریا آشنا کن بیا در جاده های خلوت عشق مرا تا عمق بودن ها صدا کن اگر دردی بود.درمان من باش برای غصه هایم تو دعا کن بیا یک شب میان دشت احساس از آن غربت که با هم گل بچینیم بیا تا با نگاهت جان بگیرم بیا تا عشق و باران را ببینیم...
-
مهر من
دوشنبه 24 تیرماه سال 1387 10:59
مهر من زیبا تر از من .تو. رویی ندیدی خوشبو تر از من گلی نچیدی ای غافل از عشق بی انتهایم مهربان تر ز من مهربانی ندیدی آسمان گر چه شهریست از ستاره روشنایی تر از من چراغی ندیدی در سراشیبی جلگه های شبی سرد جز آواز زخمی من کلامی شنیدی؟ چه من خسته از بی تو بودن شکستم بگو با من از من پیامی شنیدی؟ تو هم مثل من از سکوت غم آلود...
-
تولد من
یکشنبه 16 تیرماه سال 1387 10:18
تولد من..... به دنیا میام برای زیستن.... برای زیستن..... وباز هم برای زیستن زندگی را دوست دارم ....خدایی را که منو خلق کرد دوست دارم وبنده های که خدا خلقشون کرد تا به هم عشق بورزیم...دوست دارم امروز ۱۵ تیر ماه روز تولد من است خدایا متشکرم که به من فرصت میدهی تا باشم
-
من با تو پرواز می کنم
جمعه 17 خردادماه سال 1387 12:33
you raise me up ((من با تو پرواز می کنم)) لیلا
-
you raise me up
سهشنبه 14 خردادماه سال 1387 23:02
you raise me up ((من با تو پرواز می کنم)) تو مرا بالا میبری غمهایت را با من قسمت کن و می دانم که شادیهایت را با دیگری........... بگذار با ترانه یادت آواز زندگی بر خانه ام جاری شود اینجا نفس کشیدن سخت می شود اگر تو نباشی کاش می دانستی که نسیم هر لحظه بوی ترا برایم هدیه می آورد غروب غمناکی حاکم است کاش اولین طلوع من...
-
با من بمان
یکشنبه 12 خردادماه سال 1387 18:28
با من بمان ای تنیده در وجودم باتارهایی از عشق با من بمان هر چند کوتاه دستهایت را به من بسپار می خواهم در تو غرق شوم دستهایمان جوانه میدهد از عشق اگر تو بمانی می خواهم در آبی وجودت محو شوم مثل ذره ای در امتداد تمام لحظه هایت ترانه با هم بودنمان را سر می دهیم اگر تو بخواهی حقیقت دوست داشتنم را در قلبم خاک میکنم به خاطر...
-
سفر با تو
جمعه 10 خردادماه سال 1387 12:14
سفر با تو من ازترسیم خطی بر کنار ساحلی در ابتدای آبی مواج عاشق می شوم با تو و تو فانوس خواهی شد برای قلب خاموشم در این شبهای سرد بی سر انجامی چه بارانی که می بارد بر رخسارمان ای عشق عجب رسم غریبی می شود وقتی که می آیی چه عاشق می شوم با تو در این دنیای تنهایی سفر با تو برای من سفر در اوج رویا بود در این شبهای بی تابی...
-
آتش
جمعه 3 اسفندماه سال 1386 19:03
آتش گر می گیرد تنم و تمام وجودم انگار میسوزد قلبم و فریاد میزنم اما بی صدا وقتی در سکوت تنهایی همیشه گی ام به کلماتی می اندیشم که سیاهند اما تاریخی.......... خیانت.نامردی.دروغ و بی اعتمادی کاش نبودند کاش ما آدمها بی تفاوت نبودیم کاش دریا همیشه آبی بود کاش با شاخه گلی عاشق میشدیم هزار بار نه.فقط یک باربرای همیشه...
-
غریبه تو فروردین را مثل بهمن کردی
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1386 18:12
با تو نورانی ام غریبه من از عبور یک شب ویک جهان ستاره گذشته تا رسیدم به تو که غرق نوری میان کوچه باغی که یاد سبز عشق است گذشته تا ببینم تویی که دل صبوری تو هم ز خود سفر کن بیا به اوج معنا چو نور کهکشان باش تویی که آفتابی به سینه های پر غم بده تو مهربانی به قلبهای خسته بده جهان صفایی غم غروب عشقت همیشه بر دلم است غریبه...
-
عشق نفرین شده
یکشنبه 23 دیماه سال 1386 13:00
عشق نفرین شده در خلوت افسانه ها تنها نگاه عاشق است دریا دلیل زندگیست دل آسمان بی قرار رویای من تنها تویی در آرزوها جای توست خلوت همیشه یاد توست باران صدای پای توست من هستم و یک باغ سبز وقتی که خواب است و شب است من هستم و یاد تو است یادت نمی آید مرا؟ در کوچه باغ خاطرات اما ترا دارم به یاد شب شد تو کوچیدی ومن در غربت یک...
-
عبور او در یاد
چهارشنبه 19 دیماه سال 1386 13:08
عبور او در یاد کسی مرا از پشت پنجره صدا می کرد کسی که چشم او به رنگ آسمان آبیست کسی که قلب او همیشه پر احساس است کسی که جای ستاره در آسمانش خالیست کسی که دریایی ترین واژه لبخند است کسی که شبنم آبی صداقت از او جاریست کسی که از عمق چشمانش چکیده قطره اشک کسی که قلب کویر به یاد او مهتابیست کسی که آخرین سفیر غزل های دیدار...
-
باران بزن
دوشنبه 17 دیماه سال 1386 12:59
باران بزن شاید تو خاموشم کنی، شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی اه باران من سراپای وجودم اتش است پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم ....!!!
-
گاهی به عکسم نگاه کن
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 12:21
گاهی به عکسم نگاه کن به چشمانم نگاه کن خیره ام به تو دوباره نگاه کن به تو می نگرم از این سوی دنیا تا آن نا کجا آبادی که سفر کردی چشمان من هنوز تو را می جویند می دانم جرأت نگاه کردن به چشمانم را نداری عکسم را در کدامین بیغوله در شهر غربت جا گذاشتی که فراموشم کنی ؟ رؤیای با من بودن را در کدامین اقیانوس رها کردی؟ باران...
-
اشتباه کردم
سهشنبه 20 آذرماه سال 1386 13:02
می گویند وقتی خورشید غروب می کند چشمان منتظر به آسمان دوخته می شوند دستها به طرف آسمان بلند می شوند و قلبهای عاشق و بی پناه مظلو مانه می زنند و همه صداها در کهکشان می پیچند و غم ها در افق رنگ سرخ خون می گیرند آنوقت بغض ها می ترکند و اشک از گونه ها جاری می شود صدای رعدی می پیچد در دشت و کوهی از غم فرو می ریزد آنوقت درک...
-
یاد سبز
پنجشنبه 17 آبانماه سال 1386 16:51
یاد سبز زطبعم شعر می روید مگر احساس می میرد زمانی که تو می مانی درون قطعه قلبم چرا از من نمی گویی چرا با ما نمی خوانی و خورشید نگاهت را به چشمانم نمی دوزی اجاق گرم قلبم را فروزان کن که جان گیرم وگرنه رو به خاموشیست و می دانی که می میرم به یادت خواب می دیدم سحر با خاطرات تو ز بستر می شدم آری.......... کنون خاموش می...
-
فردا دیر است
یکشنبه 13 آبانماه سال 1386 23:11
فردا دیر است تمام زندگی را به آوای عشق تو دل داده ام و نگاهم به پنجره بود تا باز شود و تو بیایی ......... اما پنجره ها همه در بهت مهتاب یخ زده اند و نگاهم به دریچه ها دوخته شده و سایه های سردی که می گذرند از کوچه بی صدا ... دلم برایت تنگ شده آری برای تو ......... بر من احسانی نکردی اما دوستت دارم از من دوری دور اما...
-
آه ای سفر کرده چه می توان گفت
شنبه 12 آبانماه سال 1386 11:10
خاکستر عشق سوار تنها از سمت کدام جاده عبور کرده ای که بوی عطر گلهای وحشی را می دهی بگذار تا باد شمیم دلکش نگاهت را به من هدیه کندآ _آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق وقتی که می رفتی فکرش را می کردی که نگاه منتظری در این سوی کرانه دریا ترا بجوید آه ای مسافر آ آیا می...