روزهای سرد بارانی
برگهای زرد و سرخ
جاده های مه گرفته
و چهره های یخ بسته
و تنهایی .که همیشه با من است
چه روزهایی که میگذرند
سرد بارانی و مضطرب
و زیبایی که انجماد بسته در حصار بی اعتمادی
جاده تاریک است و فانوس خاموش
سایه ها سیاه و لرزانند
روزها کوتاه و خاکستری
ومن گم گشته در این همه تاریکی.............
اعتماد شاخه خشکیده درختی در مسیر
ومن سر در گم این بی راهه های دهشت انگیزم ....................
غرور ..............زیبایی و تنهایی ثروت می شود
و صورتکها آشفته از این بی اعتمادی گریزانند
نسیم سرد پیغام آور تنهاییست
و پایان حکایت پروانه هاست.................
بالهایم در این ازدحام یخ بسته
و زمان سرودی سرد برایم زمزمه میکند
انتهای جاده آعوش گرم شیطان است .......
و سرما سخت کشنده .........................
ومن با پاهای خسته به سوی بی را هه ها ......................
در جستجوی دریا .به راه می افتم
هر چند سرد.............
هرچند خسته..............
هرچند تنها و دلگیر.................
چه کسی می داند؟
شاید در کنار ساحل سرد قایقی در انتظار من باشد
جایی به دور از شیطان..............
و سرزمین طلوع مرا بخواند
شاید پروانه ها ترانه هایم را شنیده اند.............................
امید توشه ای برای راهم میشود
و زخم هایم التیام می بابند
دریا مرا میخواند
قایقی منتظر من است
پروانه ها اسمم را فریاد می زنند.....................
فانوس راه را نشانم می دهد
باران دوباره می بارد
خورشید دوباره در سرزمین پروانه ها طلوع میکند
باد برایم ترانه می خواند
ستاره ها مهیمانم می کنند
گلبرگها میر قصند................
ساحل آبی دریا را تجربه میکند.........................
ومن آرامش را...................
کجاست آن ساحل
کجاست آن دریا //فانوس؟
چه کسی راه را نشانم می دهد..............
پروانه ها کجایید؟
لیلا بهمن ۱۳۸۹