باران صدای پای توست

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

باران صدای پای توست

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

یه لبخند به یه قبر سرد هدیه کن

 یه لبخند به یه قبر سرد هدیه کن.......

 اگه یه روز برگشتی و من نبودم      فقط یه جا میتونی پیدام کنی 

و اون جا یه قبر سرد و تاریکه زیر یه درخت سرو  با یه سنگ کهنه 

  که اسم من روش نوشته شده

البته میدونم که آروم از کنارم عبور می کنی

اسممو میبینی اما حتی یادت نمی آد که این اسمو کجا شنیدی

فراموش میکنی که یه روز دوستم داشتی و می خواستی من کنارت باشم

اما من حتی اون لحظه هم دوستت دارم

مطمئن باش که خاک قبرم غباری میشه و روی گونه هات میشینه

و آروم گونه هات و میبوسم

این بار وقتی از کنارم عبور کردی

خاک قبرم روی گونه هات گونه هات میشینه  و میبوسمت آهسته

فریاد میزنم که دوستت دارم

و میدونم که تو صدای یه مرده را نمیشنوی

دوست دارم اون لحظه پاییز باشه و بارون بگیره

 و تو آهسته از روی برگای زرد عبور میکنی

و این صدا برای من برای همیشه صدای عبور یه عشقه

و کاش توی آن لحظه احساس داشته باشی

 

به سنگ کهنه قبرم نگاه کن

من و تو و خدا اونجا تنهاییم

اما تو صدای قلب منو نخواهی شنید   شاید هم دیگه قلبی نداشته باشم

و همه چیز خاک شده باشه   اما من صداتو میشنوم

چون من مرده ام

میگن مرده های عاشق روحشون همیشه دنبال عشقشونه

توی لحظای که دیگه نیستم اعتراف کن......

اون وقت آروم دور بشو      شاید اون لحظه روح سردم آروم بگیره

و برای همیشه به یه دنیای دیگه سفر کنه   

 اگه وقتی داری دور میشی یه برگ سبز توی قلب پاییز دیدی که روی کتت نشست

اون برگ سبز منم

اگه یه پروانه دیدی که روی دستت نشست

اون منم  وقتی دور میشی یه دفعه دیگه برگرد

و پشت سرتو نگاه کن   بذار یه روح آروم بگیره

و یه لبخند به یه قبر سرد هدیه کن

بذار اون قبر سرد با نور عشقی قدیمی اما فراموشکار گرم شه

لیلا مرداد ۱۳۸۷

 

نظرات 4 + ارسال نظر
سمیر شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:50 ب.ظ http://ssevgilim.blogsky.com/

سلام
جالب بود
خوشحال از سایت بنده هم دیدن فرمایید و نظر خودتون رو بدهید

سامان یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:52 ق.ظ

لیلا خانم باید زنده باشی تا زیبا بودن و فعال بودن و همه داشته هات نابودش کنه.من کتابتونو از کتابفروشی محمدی خریدم مرحبا

مجید چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:51 ق.ظ

مگه میشه این همه زیبایی و عشقو ۶فراموش کرد
خودت بگو

بهار یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:33 ب.ظ

سلام
ببین تو شعر گفتن بلد نیستی شعر نگفتنم بلد نیستی؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد