باران صدای پای توست

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

باران صدای پای توست

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

چه خوب که من زمینی نیستم

  

 

  من در سکوت و تنهاییم چیزی را یافته ام که نایاب است. 

 

                         من مرگ را یافته ام 

 

                                               چیزی را درک کرده هام که دیگران از نامش وحشت دارند 

 

من با مرگ زندگی میکنم............ 

 

                                    و همچنان نفس میکشم......... 

 

           من مثل کس نیستم......  هیچ

 

                        با مرگ فراموش نخواهم شد  

 

                                                  

  

 

نمی گذارم آیینه ها فراموشم کنند   

   

 

من با نبودن می جنگم 

 

لیلایی میشوم برای تمام شبهای تنهایی ماه 

 

 

 با هر بارانی خواهم بارید 

 

بر تن خسته هر رهکذری  

 

            و خواهم شست غمها را 

 

نمی گذارم  دیوارهای مرگ مرا احاطه کند 

 

      روح من پرواز میکند 

 

  

 

 

پروانه ای میشوم و بر گلهای یاس سپید مهربانی میکنم 

 

 عطر یاسمن ها را تا بهشت میبرم 

 

کبوتری میشوم و پرواز میکنم 

  

میخواهم پیام رسانی باشم برای خسته دلان در شبهایی سرد 

 

 

 قطره ی آب خواهم شد در اقیانوس 

 

میخواهم خورشید مرا گرم کند  

 

و من دوباره باران خواهم شد  

 

وبر تن خشک کویر میبارم 

 

 آهسته  

 

 

               

 می دانم که که من زمینی نبوده ام 

 

خانه ام پشت ابرها بود 

 

جایی به رنک آبی 

 

اینجا چه تنها مانده ام 

 

زمینی ها با من چه کرده اند.......... 

 

آغوش گرم آسمان کجایی؟ 

 

 

 

 حالا شبهای سرد تنهاییم را با آسمان پر خواهم کرد 

 

کاش نردبانی داشتم 

 

 میخواهم به آسمان بازگردم 

 

 

 

تمام زیباییم را از آسمان دارم 

 

میخواهم آسمانی باشم  

 

 از غریبه های زمینی میترسم  

 

اینجا همه به هم دروغ میگویند 

 

 

زمینی ها فراموش کرده اند که مرگ نزدیک است 

 

  

 

عشق اینجا بوی فریب میدهد 

 

و کجاست زمانی برای دوست داشتن؟..... 

  

 

چه خوب که من زمینی نیستم..................... 

 

 

لیلا دیماه ۸۸ 

نظرات 18 + ارسال نظر
ماهان شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:56 ق.ظ

مرگ چیه؟چرا چرت میگی؟
تو با این همه زیبایی و متانت و انرژی ؟لیلی من دیوانه این افکار لوستم.چرا به زندگی فکر نمیکنی؟من توی این دنیا فقط به تو فکر کردم و تنها تو بودی که منو کشتی.بذار صداتو بشنوم.........

سعید شمس شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:34 ب.ظ

خوشبحالت که زمینی نیستید.و بد به حال ما.چه زیبا مینویسید

بابایی شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:00 ب.ظ

سلام.
من یه هم دانشگاهی داشتم به نام عزیزی. که اتفاقاً اسمش هم لیلا بود. همیشه توی انجمن شعر شعرهاشو که می خوند بهش می گفتم : خاکستری! سفید شعر بگو. جالبه که همیشه مانتوش هم خاکستری بود. خدا رحمتش کنه، آخرشم از بالای خوابگاه دخترا خودش رو انداخت پایین.
باران صدای پای توست وبلاگیه که اگه اسمش رو بذاری لیلا عزیزی یا نمی دونم به یاد عزیزی و یا ... هیچ اتفاقی نمی افته! اصلاً بهتر هم هست . آخه بارون زلال رو چه به شعرهای خاکستری تو؟!! قبلاً ها شعرهات رنگ زندگی داشت ولی حالا خاکستر غم و مرگ از در و دیوار وبلاگت می باره. بسه دیگه . بری در دارالرحمه منقل دست بگیری و فاتحه ی پولی بخونی بهتره تا این شهرهای خاکستری. ( مواظب ساختمان های بلند هم باش رو پشت بوشون اصلاً نرو ) خلاصه اینکه خیلی نگرانتم. اگه از نزدیک نمی شناختمت می گفتم یه دختر افسرده ی بی انرژیه که کشتیاش غرق شدن و چون بهترین دوستش فوت شده ( خدا رحمت کنه سحر رو ) باید همین روزا منتظر خبر بدی ازش باشیم ( دور از جون )
پس نبینم دیگه از این شهرا !!! مگر نه ماشین ظرف شویی
بی ماشین ظرف شویی !!!!!!!!!!

متین یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:40 ق.ظ

دختر دیونه شدی؟این شعرا چیه؟دختر به این نازی .بابایی راست میگه منم نگرانتم .چه لوسی.کاش مهربون بودی

یه مراحم یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:44 ب.ظ

شعرات قشنگه و مبهم .دنیات تاریکه و روشن.نگاهت سرده و گرم .تو از دنیا چی میخواهی؟

مهربان یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:24 ب.ظ

بسه لیلا خانوم .حالم از دنیا گرفت

افشین سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:56 ب.ظ

شعراتونو همیشه میخوندم و لذت میبردم سرکار.اما چند ماه به قول بابایی خاکستری شدین دیگه شعرات رنگ شاد نداره

لیلا دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:35 ق.ظ

سلام لیلا جون! اولین بارکه به وبلاگت سر زدم خیلی خوشحال شدم و مفهو م این نوشته ی قشنگت رو درک کردم .

سما... دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:21 ب.ظ

باران که ببارد از دست چترها هم کاری ساخته نیست
ما...
اتفاقی هستیم که افتاده ایم...

کسی که دوست داره.... جمعه 9 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:17 ق.ظ

به خدا قسم نمی بخشمت . من همیشه دوستت داشتم لیلی
کاش به من نه نمی کفتی.بد جوری نفرینت کردم.از خدا خواستم یا با من ازدواج کنی یا بمیری.پس باید بمیری.من کمبودی نداشتم.مادری خیلی دوستت داشت .وقتی بهشون کفتم تو رو دوس دارم زودی اومد خواستگاریت .فکر کنم عجله کردم شاید بهتر بود پیلت میشدم.لیلی مامانم ۷ شب پیش رفت.سرطان نابودش کرد.حالا من هستم با خاطره هاش .مادری هم رفت.........

روانی جمعه 9 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ب.ظ

شعر اتون و حرفاتون به جیگر خنجر میزنه

[ بدون نام ] شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:26 ب.ظ http://www.darma.mihanblog.com

سلام ممنونم که سر زدید به وبلاگم .از این که با شما آشنا شدو خیلی خوشحالم .من که شعر نمی گم ولی یه شعر از اشو واستون مینویسم
.the whole play of existence is so
beautiful that laughter can be the only response to it .only laughter can be the real prayer gratitude
سرتا سر بازی وجود چنان زیبا است که خنده می تواند تنها پاسخ به آن باشد. تنها خنده می تواند نیایش و سپاس باشد .

همسایه جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:09 ق.ظ

سلام مهربون

این منم که سپردی به دست طوفانم
و در خزان نرسیدی به داد چشمانم

زیبا و غمگین نوشتی اینجا گل نداشت تا به زلف احساست سنجاق کنم
همیشه رها باشی بانو

محمد شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:44 ب.ظ http://www.darma.mihanblog.com

سلام
من هر چی نگام میکنم تو وبلاگتون ایمیلتونو نمی بینم میشه لطف کنید ....شاد باشید.

نازنین دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:32 ب.ظ http://www.deltangimt.blogfa.com/

سلام لیلا جون! اولین بارکه به وبلاگت سر زدم خیلی خوشحال شدم وبلاگتونو از یکی از دوستان خوبم گرفتم امیدوارم همیشه با شعر های شاد شاد زندگی کنین...

دهان پاره سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:34 ق.ظ http://www.dahanpare.blogsky.com

مرسی که سر زدین

فرزاد سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ق.ظ

مطالب شما خیلی جالب بود اما باید مثل باران پاک باشیم تا به مفاهیم پی ببریم ُمفهوم همان چیزی که بعضی آدمهارو دیوانه بقا و گروهی را آسمانی می کنه تا بارون بشن یا صدای پای بارونُ .در وب شما گشت زدم و لذت بردم . نظر خیلی از خانندگان راهم خواندم.

باران دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ق.ظ

آری مرگ شیرین است اگر معنای آن را فهمیده باشی
آری تو با مرگ فراموش نخواهی شد
جاودانه میشوی
جاودانه تر از همیشه
اسم تو را در آسمان خواهم نوشت
با خطی از جنس باران
بر زمینه ای از جنس ابرهای بهاری

دست نوشته های زیبایی دارید . بهتون تبریک می گم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد