در سکوت و تنهایی میسوزم همچون شمع
می خواهم شمع باشم برای بودن
میخواهم نور داشته باشم
میخواهم باشم
نوری که هرگز خاموش نخواهد شد
شمع میشوم صبور و مهربان
که نور بخشی باشم برای دیگران
میسوزم در سکوت و تنهایی
و هدیه میکنم نور و گرما را به محفل گرم عاشقان
شمع میشوم اما نمیسوزانم هرگز پروانه ای را
لیلا شهریور ۱۳۸۷
از امتداد ابرهای باران زا گذشتی افق های ذهنم را در نوردیدی
و یک روز از جاده های خیس و بارانی آمدی گرمای وجودت را حس کردم
یک شاخه گل به من هدیه کردی و با کلامت جان بخشیدی مرا
با آهنگ عشق آمدی و به من سلام گفتی
با حس باران آمدی
دروازه های قلبم را به سوی عشق باز نمودی
و همه پنجره ها رو به دریا باز شد با تو
آن کلام گرم کجا واین کلام زخمی کجا
امروز آهنگ رفتن داری با من ؟
در جاده محو می شوی ستاره ای که در آسمان عشق خاموش میشود
و پنجره ای میماند که در بهت مهتاب یخ بسته با من
دیگر اما کدام دریا کدام عشق؟
خداحافظ برای همیشه
لیلا شهریور ۱۳۸۷