باران صدای پای توست

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

باران صدای پای توست

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

پیله زندگی برایم تنگ است ...................

 

 

 

 

 

 

 

چه کسی این آتش سوزان را روشن کرد؟ 

تنم در تب این غربت داغ میسوزد 

برایم آب بیاورید.............. 

 

دیگر تقلایی برای زندگی کردن در این پیله را ندارم 

من به پروانه شدن می اندیشم...........  

 

پیله زندگی برایم تنگ است  

قلبم در تنهایی این پیله سوزان آتش میگیرد

و زخمهای کهنه جسمم میسوزند..................

از سایه های سرد این بشر دوپا میترسم

خسته ام و تنها

میخواهم پروانه باشم

بالهایم را میخواهم

چه کسی بالهایم را زخمی کرده؟ 

روزهاست که خودم را به سکوت گرم و آهنگین عشق دعوت کرده ام............

تا با ترانه غمگین تنهایی تسکینم بدهد..........

از باران میخواهم تا بر جسمم ببارد......... 

 

 

من در همیشه گم شده ام

در نا کجا آباد

مرا پیدا کن...........

روزی برای همیشه کبوترهایمان را خواهیم یافت

و آن روز خورشید دوباره طلوع خواهد کرد....

و من برای همیشه معنی عشق را در قلبم خواهم یافت

حتی اگر دیگر نباشم                                        

                                                           لیلا اردیبهشت ۱۳۹۱