-
خدایا آغوشت را می خواهم.
دوشنبه 1 آذرماه سال 1395 12:35
در توهم روشنایی و در اعماق تاریکی و تنها ،در سکوتی سرد و منجمد اینجا هوا سرد سرد است نه بارانی میبارد و نه پاییز رنگارنگیست ومن در خاکستری ها غرق شده ام چه قصه دردناکیست زندگی چشمهایم نور میخواهند دستهای گرمت کجاست پروردگارم؟ آغوشت را میخوام
-
چترمان باز است
چهارشنبه 18 دیماه سال 1392 13:17
باران بهانه بود تا تو را بیابم و عاشقانه هایم را در زیر چترت رها کنم چه باران زیبایی میبارد امشب که چترت خانه ام شده و دستهای گرمت همراه همیشگی ام باران ببار زیباتر از همشه ببار چترمان باز است و حالا صدای قدم زدنمان زیر باران شنیدنیست ما با هم ریزش برگهای زرد را نگاه میکنیم صدای خش خش برگها را میشنویم ما با هم زمستان...
-
عاشق تر از همیشه
دوشنبه 4 آذرماه سال 1392 10:37
باران میبارد. باران می بارد و من بارانی تر از همیشه عاشق تر از همیشه باران می بارد و عاشقانه دانه های باران را لمس میکنم باتو آغوشت تمام وجود سردم را گرم میکند دستهایت را در دستهایم دارم و در کنار تو قدم میزنم آهسته...... برگهای پاییزی میرقصند زردو سرخ ومن با تو در میان این رقص الوان میدرخشیم.
-
اضطراب
سهشنبه 9 خردادماه سال 1391 09:27
اضطراب صدای پای شب مرا می ترساند متنفرم از جیر جیر جیرکها منزجرم از تاریکی.... صبح زودتر بیا من تنهایی را دوست ندارم... جغدی در آشیانه کوچکم لانه کرده و تمام آرزوهای کوچکم را در سیاهی شب میسوزاند تعبیر خوابهایم را شوم می کند و قلبم را در تسخیر نا امیدی می سوزاند............. آشیان ویرانه ام را با کدامین امید دوباره...
-
پروانه ی سوخته .................
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 08:13
می خواستم پروانه باشم سالها تنها و دلتنگ در پیله ای نمور و تاریک ،سرگردان و مضطرب اما با انتظاری از جنس عشق ،ترانه امید را زمزمه می کردم و سرکوفت کرم بودن را به پیله ام خریدم ،به امید پروانه شدن افسوس،باد پیغام نا امیدی برایم آورد در تاریکی و تنهایی پروانه ای بی بال شدم با زخمهایی از جنس نفرت از دوست داشتنن...
-
پیله زندگی برایم تنگ است ...................
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 16:12
چه کسی این آتش سوزان را روشن کرد؟ تنم در تب این غربت داغ میسوزد برایم آب بیاورید.............. دیگر تقلایی برای زندگی کردن در این پیله را ندارم من به پروانه شدن می اندیشم........... پیله زندگی برایم تنگ است قلبم در تنهایی این پیله سوزان آتش میگیرد و زخمهای کهنه جسمم میسوزند.................. از سایه های سرد این بشر...
-
مادر بزرگ خدا نگهدار
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 10:16
مادر بزرگ خدا نگهدار مادر بزرگ آرام و صبورم چه فرشته وار بالهایت راگشودی و آسمان را برگزیدی انگار زمان مانند نام زیبایت آرام ایستاد وقتی پرواز کردی دیگر تو نیستی تا آغوش صبور و مهربانت تکیه گاه تمام دردهایمان باشد چه کوتاه اما پر بار بودی طلوع آمدنت کوتاه بود و حالا بی تو بودن غروبیست تا همیشه فرشته خاموش مهربانم...
-
پروانه ها کجایید؟
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 11:18
روزهای سرد بارانی برگهای زرد و سرخ جاده های مه گرفته و چهره های یخ بسته و تنهایی .که همیشه با من است چه روزهایی که میگذرند سرد بارانی و مضطرب و زیبایی که انجماد بسته در حصار بی اعتمادی جاده تاریک است و فانوس خاموش سایه ها سیاه و لرزانند روزها کوتاه و خاکستری ومن گم گشته در این همه تاریکی............. اعتماد شاخه...
-
چشمانت را ببند
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 12:29
تقدیم به روح پاک مرضیه دختر عموی عزیزم که پرواز کرد شعر سپیدم سیاه شد وقتی به جای سرت تابوتت بر شانه ام نشست وقتی به جای دست من مرده شور گره زلف تو را باز کرد نازنین... چشمانت را ببند تا من هم بخوابم مگر نمیدانی که هر شب با چشمان تو به خواب میروم...
-
میخواهم پایانم را زیباتر کنم..................
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 01:19
پایان را چگونه بنویسم چگونه بخوانم در آغاز ابدیتم با ترانه باران میروییدم و امروز در کویر خشک تنهایی پایان را تجربه میکنم کجاست دستهای بارانی ات............ آغاز برای من با تو بودن بود و پایان از تو گذشتن........ . لبخند سرد سایه ای غمگینم خودم کجاست؟ در سایه ها گم گشته ام..... . نمی دانم چرا در این جاده سیاه تنها...
-
امروز
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 09:11
-
دوباره خواهم نوشت.................
دوشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1389 10:51
میگویند :بنویس.............. اما نمیتوانم قلب سپید کاغذ را بشکافم قلمم زخمیست و از انگشتانم خون میچکد پنجره غروب را نشانم میدهد و افسوس که نمی توانم بنویسم........... قلبم در تسخیر استخوانهای بیرحم می تپد و روحم در تسخیر آدمهای ریاکار که چه زیبا لبخند می زنند و چه ماهرانه میسوزند در حسادت آتش حسدشان قلبم را میسوزاند...
-
فردا میروم و تو فرصتی برای وداع نخواهی داشت
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 10:57
نقطه ای برای آغاز و خطی برای پایان این منم که با تمام وجودم خط میکشم............ سرودی غمگینم با ترانه ای خاموش چه قصه غمگینی باز هم تنها میمانم................. سر در گم مهربانی ام کجاست مهربانیت؟ کجاست روزنه ای برای نور دیدن چه ثانیه های دردناکی کجای این زمین طلوع میکنی خورشید؟ میبینی چه زود دیر میشود؟ فردا میروم و...
-
خوشبختی نزدیک است آن را خواهم یافت
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 11:08
خوشبختی نزدیک است آن را خواهم یافت و دوباره پنجره ها را باز خواهم کرد حتی اگر کسی آنسوی پنجره منتظر من نباشد تنهاییم را با گلها قسمت میکنم زیر باران قدم خواهم زد چشمهایم را به خورشید نشان خواهم داد ستاره ها را نور خواهم بخشید با ترانه باران میرقصم زندگی با من جان میگیرد من در نسیم نفس میکشم سفری خواهم داشت تا بلوغ...
-
چه خوب که من زمینی نیستم
شنبه 26 دیماه سال 1388 00:41
من در سکوت و تنهاییم چیزی را یافته ام که نایاب است. من مرگ را یافته ام چیزی را درک کرده هام که دیگران از نامش وحشت دارند من با مرگ زندگی میکنم............ و همچنان نفس میکشم......... من مثل کس نیستم...... هیچ با مرگ فراموش نخواهم شد نمی گذارم آیینه ها فراموشم کنند من با نبودن می جنگم لیلایی میشوم برای تمام شبهای...
-
باران مرا صدا می زند
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 08:12
می خواهم فرار کنم به کجا؟ نمیدانم................. شاخه اعتماد خشکیده و دیگر هرگز هوس چیدن آنرا نخواهم داشت باران میبارد و من پشت این پنجره اسیرم........ می خواهم دیوار را بردارم آسمان را می خواهم؛ آبی را و فریاد زدن زیر باران را................ می خواهم دانه های باران بر صورتم ببارند گوش کن.....باران مرا صدا می زند...
-
زیر بارون عاشقانه دنبال عشقم میگردم...................
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1388 09:33
من در پاییز........... پر پاییز نگاهم من مثل شبها میمونم دشت چشمام پر خاره سرد دستام بی بهانه.......... این همه برگای زردو آخه کی برام آورده................ زیر بارون مثل عاشق آخه کی میخواد بخونه؟ من مثل یه برگ زردم توی پاییزم میگردم روز که میشه شعر میخونم شبها زیر ماه میگردم............... به خدا من برگ زردم با غمو...
-
من مثل هیچکس نیستم.
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1388 15:44
من مثل هیچ کس نیستم........... وقتی باران می بارد عاشق میشوم با پاییز میرقصم با تابستان آتش میگیرم و با بهار میشکفم گوش کن............... صدای خش خش گامهای من است که دنیا را میلرزاند نگاه کن .............. چشمان من است که خورشید را روشن میکند نگاه من است که آسمان را آبی میکند وقتی آمدم تابستان بود گریه هایم در باد...
-
سکوت غمگین غروب ساحل پر از یاد من است
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 19:28
آنگاه که بر روی برگهای زرد پاییزی قدم بر میدارم احساس میکنم به آرزوهایم نزدیک میشوم... شاداب باش قدم بردار خوشبختی نزدیک است از آسمان از ستاره ها و از زندگی میگذرم وقتی باران ببارد از هر آنچه دروغین است شسته میشوم با رنگین کمان زنده خواهم شد آسمان دوباره ستاره میچیند چشمهایم نور باران میشود من با نور کدام ستاره جان...
-
وقتی بمیرم ایستاده دفنم کنید
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1388 12:51
وقتی بمیرم ایستاده دفنم کنید , همه عمر بر روی پاهای خودم ایستاده ام اینک فاصله های سپید زندگی ام با خواب پر میشود تمام عمر یاد گرفته ام در سکوت فریاد بزنم می خواهم خیالبافی کنم ,واقعیت زندگی تلخ است از ایستادگی مردم و از خاکستر خودم دوباره متولد شدم,ققنوس افسانه نیست............... شانه های زخمی و شکسته من با خزان فرو...
-
حقیقت بزرگ عشق
چهارشنبه 31 تیرماه سال 1388 12:12
حقیقت بزرگ عشق روزهایی گرم با حقیقتی سوزان ثانیه هایی که میگذرند بی نام و نشان کوچه هایی خلوت و صدای افتادن برگی در آب صدای خاموشی در ازدحام بی خبری ما آدمها کجاست دستهایی برای مهرورزی مبهوت کدام نقطه روشن .کدام روزنه امیدی لیلا؟ روزگار بی رنگین کمان میگذرد حکایت مهربانی شعر میشود روزهایی که میگذرند و ساعت هایی که...
-
سلام به زندگی
شنبه 20 تیرماه سال 1388 11:23
مدتی بود که غمگین بودم و افسرده .توی شب بیدار بودم و روزا میخوابیدم حس تنهایی رهام نمی کرد.شبا در سکوت با خاطره های سیاه و سفید تنها بودم و روزا انگار عروسک کوکی............یادم رفته بود که من لیاقت بهترین ها رو دارم.داشته هامو فراموش کرده بودم.قلب مهربونم غبار گرفته بود.عروسکام شاهدن .من به دنبال پروانه خوشبختی بودم...
-
من در این تنهایی هوس مردن را در خودم میبینم
شنبه 23 خردادماه سال 1388 12:28
برگ زردی افتاد شاخه ای خم شده از بی آبی دستهای خورشید یخ زده در بهت زمان نه تپش قلبی گرم .نه صدای مهربانی که بگوید آرام :دوستت میدارم پنجره خانه شیطان شده است پرده ها را بکشم خانه دوست کجاست؟ بر تنم زنجیر است بازوانم زخمیست سینه ام پر درد است من در این تنهایی هوس مردن را در خودم میبینم آرزوهایم را به زمین میکوبم تشنه...
-
غروب دریاچه
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1388 11:30
غروب دریاچه نگاه زمین به آسمان بود تا باران ببارد باران بارید , دریاچه رنگین کمان را دید , پرنده ها آمدند آبی, همه جا آبی بود زلال دریاچه, آبی بیکران آسمان ................... آن روزها را می بینیم نه خیلی هم دو, شاید همین دیروز بود روزهایی که می دیدیم آمدن پرستوهای مسافر را و خروش موج های کوچک و بزرگ در دامان آبی...
-
میخواهم پرواز کنم
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1388 11:31
میخواهم پرواز کنم چه کسی دستم را میگیرد؟ میخواهم آسمانی باشم با زمینی ها بیگانه ام در تفکر سرد زمینی ها یخ زده ام کجاست گرمای خورشید مهربانی...... فرشته کوچک دعا هایم کجایی.................... چه کسی برای پژمرده شدن گلها اشک میریزد؟ کیست که نغمه پرندگان خسته را درک می کند؟....... کجاست دستهایی برای مهر ورزی چه کسی...
-
سایه ای که نمی آید...................
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1387 10:32
زمستان نغمه رفتن دارد و دستهای خیس باران بر دشت سبز نگاهم می تراود کجاست دستهای گرم آفتاب؟ خورشیدی نمیبینم ابرهای عاشق می آیند و می سرایند جاری دریاچه در آبی بیکران دریا محو می شود غنچه ها در انتظارند شکفتن رسم بود فرشته ای سکوت می کند......................... برگهای زرد .دنیای بی رنگی را رنگ می دهند عاشق سایه ای بودی...
-
میدانم تو می آیی.................
شنبه 26 بهمنماه سال 1387 13:31
مهربانیت را می خواهم .............. با تو تا اوج خوشبختی سفر میکنم اگر وقتی برای بودنت باشد ندایی می آید:تو خواهی آمد و من در انتظار آمدنت خواهم سرود ترانه آمدنت را قلبم را در تو جا گذاشته ام و خوشبختی ام را در بودنت ............... تو کجای جاده به من میرسی؟ در کدامین روز ?کدامین ساعت؟ ببخش دوست داشتنم...
-
ولنتاین
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1387 10:33
ولنتاین حس زیباییه دوست داشتن .تقدیم به همه اونایی که که به حس پاک دوست داشتن رسیدن. عشق من ولنتاین مبارک لیلا
-
بیا پیمانی ببندیم از عشق
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1387 16:59
بیا پیمانی ببندیم از عشق در آستانه پو چی ام بی تو امروز بیا شادی را به من هدیه کن فردا خیلی دیر است با کوج پرستو ها می آیی اگر به عشق باور داشته باشی شاخه های خشکیده وجودم را جان می بخشی مهر سکوت را از لبانم می گشایی بیا پیمانی ببندیم از عشق آسمان سهم ما میشود با باران اگر تو بخواهی............... حس بودنت دردهایم را...
-
من به پروانه شدن می اندیشم.
پنجشنبه 12 دیماه سال 1387 10:25
من به پروانه شدن می اندیشم . تصویر مه گرفته ام در شیشه پنجره محو میشود برگ های زرد یکی یکی میریزند از درخت نم نم باران شاخه های لخت را نوازش می دهد تمام خاطراتم در نقطه ای دور قندیل بسته از سرما و تنهایی شب وجودم را پر میکند مرگ از پشت در سرک میکشد چشمانم اما در سیاهی شب هنوز به انتظار نوری فانوس است تنها من مانده ام...