خوشبختی نزدیک است آن را خواهم یافت
و دوباره پنجره ها را باز خواهم کرد
حتی اگر کسی آنسوی پنجره منتظر من نباشد
تنهاییم را با گلها قسمت میکنم
زیر باران قدم خواهم زد
چشمهایم را به خورشید نشان خواهم داد
ستاره ها را نور خواهم بخشید
با ترانه باران میرقصم
زندگی با من جان میگیرد
من در نسیم نفس میکشم
سفری خواهم داشت تا بلوغ ابرهای باران زا
زیر چادر شب مهتاب را ملاقات میکنم
آواز سبز مهربانی میخوانم
در موسیقی شبنم گم میشوم
من در افق به عشق میرسم
زندگی میکنم نفس میکشم و فریاد میزنم
خدایا متشکرم...........................
تنهاییم را دوست دارم
من در من پیدا میشوم
یک شاخه گل برای خودم
یک سبد سیب برای خودم
یک هدیه برای خودم
میخواهم خودم را دوست داشته باشم
اینک زمان در دستهای من است
پس پاییز را ورق میزنم
میخواهم بهار را ببینم
سبز خواهم شد با اولین خنکای بهاری
کودکیم را به یاد می آورم
و روزهای ناب مهربانی را
خود را در گذشته میابم
من در من بیدار میشود
و صدایی در وجودم زمزمه میکند:
لیلا خوشبختی نزدیک است
لیلا