باران صدای پای توست

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

باران صدای پای توست

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

آه ای سفر کرده چه می توان گفت

 

 

 

 

خاکستر عشق

سوار تنها از سمت کدام جاده عبور  کرده ای

که بوی عطر گلهای وحشی را می دهی

بگذار تا باد شمیم دلکش نگاهت را به من هدیه کندآ

 _آه ای سفر کرده چه می توان گفت

وقتی قلب من از جنس آیینه است

و دستهای سرد تو خالی  از عشق

 

وقتی که می رفتی فکرش را می کردی که نگاه منتظری در این سوی کرانه دریا ترا بجوید

آه ای مسافر آ آیا می توانی پس از این انتظار طولانی مرا به کلامی میهمان کنی

وقتی نیستی تنهایی عظیمی است

تماشا کن

 

 

احساس سردت خاکستر عشق را بر موهایم می نشاند

گوی گونه هایم جایش را به خطوط چروک می سپارد

باور نمی کنی؟نگاهم کن

خیال نکن باور ترا باد می برد

نگذار ترک آیینه قلبم عمیق شود

شاید اتهام تو بی خبری است

افسوس

 

 

 

از پریشانی بادو حکایت تنهاییم نپرسیدی

چقدر یاد ترا در قلبم آب می دادم

اما تو در پیچ و خم جاده چقدر بی رحمانه یاد مرا جا گذاشتی

دیگر باور نمی کنم که از تلاقی دو نگاه عشق معنا می شود

در هیچ نگاهی مهربانی و گرما را حس نمی کنم

سایه های سیاه مرا تسخیر کرده اند

 

 

 

 

کلمات زیبا بر دلم نمی نشیند

روزها چقدر سخت می گذرند و لحظه دیدار نمی رسد

حقیقت این است تو هر گز عاشق من نبوده ای

اگر از دوست داشتن گفتی دروغ بود

و شاید آن اعتراف حاصل جدال وجدان بود و دلسوزی

خوب درک می کنم

حقیقت این است تو هر گز عاشق من نبوده ای

 

 

 

تنهایم نگذار

نگذار بوی خاک باران خورده گورستان را بگیرم

نگذار دامنم را که بوی عطر گل یاس می داد را به خاک هدیه کنم

و از اسارت چشمانت بگریزم

تاوان بی حرمتی به باران را باید بدهی

شب نزدیک است تنهایم نگذار

می خواهی مسیر جاده را به تنهایی طی کنم؟

عشق فقط در کتابهاست

عشق افسانه ای بیش نیست و عمر کو تاهی دارد برای تو

نگاه تو دیگر برایم معما نیست

حقیقت این است تو هر گز عاشق من نبوده ای

امروز اتهام تو بی خبری است

و فردا جرم تو قتل است

 

 

زیرا قلب مرا شکسته ای و نگاه مرا کشته ای

((و هیچ آرمانی کشته شدن یک بیگناه را توجیه نمی کند))

 

 

 

 

لیلا علی اکبری  پاییز 1386

 

 

 

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
لیلا ادیب فر سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 06:14 ب.ظ http://kishe-mehr.persianblog.ir/

من می نویسم
و اگر قلم نباشد باچشم هایم
خواهم نوشت
چشم هایی که مرا منتشر می کند
بر دلتنگی کوچه ها
بر یادها و خاطره ها
بر غربت نگاه
بر خواب ها
و بوسه ها....

***
چشم انتظارم تا پای به اندرونی دل خسته ام، نهید....
هنوز، سنگفرش کوچه باغ دل، منتظر طنین گامهای محبت توست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد