در توهم روشنایی و در اعماق تاریکی
و تنها ،در سکوتی سرد و منجمد
اینجا هوا سرد سرد است
نه بارانی میبارد و نه پاییز رنگارنگیست
ومن در خاکستری ها غرق شده ام
چه قصه دردناکیست زندگی
چشمهایم نور میخواهند
دستهای گرمت کجاست پروردگارم؟
آغوشت را میخوام
باران بهانه بود تا تو را بیابم و عاشقانه هایم را در زیر چترت رها کنم
چه باران زیبایی میبارد امشب که چترت خانه ام شده و دستهای گرمت همراه همیشگی ام
باران ببار
زیباتر از همشه
ببار
چترمان باز است
و حالا صدای قدم زدنمان زیر باران شنیدنیست
ما با هم ریزش برگهای زرد را نگاه میکنیم صدای خش خش برگها را میشنویم
ما با هم زمستان را تجربه میکنیم
تا با هم به بهار برسیم
باران چترمان باز است
ببار
ببار
باران میبارد.
باران می بارد و من بارانی تر از همیشه
عاشق تر از همیشه
باران می بارد و عاشقانه دانه های باران را لمس میکنم باتو
آغوشت تمام وجود سردم را گرم میکند
دستهایت را در دستهایم دارم و در کنار تو قدم میزنم
آهسته......
برگهای پاییزی میرقصند
زردو سرخ
ومن با تو در میان این رقص الوان میدرخشیم.
اضطراب
صدای پای شب مرا می ترساند
متنفرم از جیر جیر جیرکها
منزجرم از تاریکی....
صبح زودتر بیا من تنهایی را دوست ندارم...
جغدی در آشیانه کوچکم لانه کرده
و تمام آرزوهای کوچکم را در سیاهی شب میسوزاند
تعبیر خوابهایم را شوم می کند
و قلبم را در تسخیر نا امیدی می سوزاند.............
آشیان ویرانه ام را با کدامین امید دوباره بسازم؟
بگو باد نوزد...........
پناهگاهم لرزان است
لیلا۱۳۹۱.
می خواستم پروانه باشم
سالها تنها و دلتنگ در پیله ای نمور و تاریک ،سرگردان و مضطرب
اما با انتظاری از جنس عشق ،ترانه امید را زمزمه می کردم
و سرکوفت کرم بودن را به پیله ام خریدم ،به امید پروانه شدن
افسوس،باد پیغام نا امیدی برایم آورد
در تاریکی و تنهایی پروانه ای بی بال شدم
با زخمهایی از جنس نفرت از دوست داشتنن ...........
وقتی چشمانش را به رویم بست ،ستاره ها سوختندو خاکستر شدند
ومن دلسوخته با قلبی آتش گرفته
در میان ویرانه های سوخته
تا امروز سرگردانم.........
حکایت تلخیست مرگ تدریجی ام....................
در عمق چشمانم برقیست
که دنیایی حکایت در آن است
و چه زهر آلودند این حکایت ها که چشمانم را می سوزانند
دیروز گذشت و امروز فردایش شد
و فردا ،فردا می آید
و دوباره فرداها..........
اما من هنوز در دیروز مانده ام
عاشق و منتظر
لیلا بهار 1391
چه کسی این آتش سوزان را روشن کرد؟
تنم در تب این غربت داغ میسوزد
برایم آب بیاورید..............
دیگر تقلایی برای زندگی کردن در این پیله را ندارم
من به پروانه شدن می اندیشم...........
پیله زندگی برایم تنگ است
قلبم در تنهایی این پیله سوزان آتش میگیرد
و زخمهای کهنه جسمم میسوزند..................
از سایه های سرد این بشر دوپا میترسم
خسته ام و تنها
میخواهم پروانه باشم
بالهایم را میخواهم
چه کسی بالهایم را زخمی کرده؟
روزهاست که خودم را به سکوت گرم و آهنگین عشق دعوت کرده ام............
تا با ترانه غمگین تنهایی تسکینم بدهد..........
از باران میخواهم تا بر جسمم ببارد.........
من در همیشه گم شده ام
در نا کجا آباد
مرا پیدا کن...........
روزی برای همیشه کبوترهایمان را خواهیم یافت
و آن روز خورشید دوباره طلوع خواهد کرد....
و من برای همیشه معنی عشق را در قلبم خواهم یافت
حتی اگر دیگر نباشم
لیلا اردیبهشت ۱۳۹۱
مادر بزرگ خدا نگهدار
مادر بزرگ آرام و صبورم
چه فرشته وار بالهایت راگشودی و آسمان را برگزیدی
انگار زمان مانند نام زیبایت آرام ایستاد وقتی پرواز کردی
دیگر تو نیستی تا آغوش صبور و مهربانت تکیه گاه تمام دردهایمان باشد
چه کوتاه اما پر بار بودی
طلوع آمدنت کوتاه بود و حالا بی تو بودن غروبیست تا همیشه
فرشته خاموش مهربانم خدانگهدار
بهشت تو را میخواند........................
روز ۱۵ اسفند ماه ۱۳۸۹ مادر بزرگ عزیز م بانو زمان گلشن برای همیشه پرواز کرد تا یادمون بمونه که پرنده رفتنی است و من این پرواز رو برای همیشه به خاطر می سپارم...........
مادر بزرگ عزیزم چیزی که من رو آروم میکنه اینه که یک روز من هم به سوی تو پرواز میکنم و تو مثل همیشه با مهربونیات آغوش گرمت رو به روی من باز میکنی......................
لیلا
مگر میشود مهربانیها و صبوریهایت را فراموش کنم مادر بزرگ
چه زود سفر کردی و تنهایمان گذاشتی
مادر بزرگ همیشه دوستت داشتم
از حالا تا همیشه تو را در کنار خودم حس میکنم
تو هرگز برای من نخواهی مرد
تو در قلبم ودر تمام وجودم ماندگاری
ای بیکران مهربان ای دریاایی
با من بمان
دوستت دارم
مادر بزرگ .مادر بزرگ
فدای مهربانیت
چرا تنها گذاشتی من را
هنوز گرمای آغوش و عطر تنت را حس میکنم
واین حس تا همیشه با من خواهد بود
مادر بزرگ مرا ببوس مثل همیشه
می خواهم زنده باشی
دوباره نماز بخوان
جانمازت را خودم پهن میکنم
تسیبح می اندازی و من نگاهت میکنم مثل همیشه
اشکی در چشمان زیبایت حلقه میزند وقتی برایمان دعا میخوانی
مادر بزرگ دیگر کفشهایت پشت هیچ دری نیست تا از دیدنش خوشحال شوم
دیگر تسبیحت را هیچ کجا جا نمیگذلری تا خودم برایت بیاورم
عزیزم طنین دلنشین صدایت در گوشم میپیجد و من این صدا را تا همیشه در گوش میسپارم
دوستت دارم
روزهای سرد بارانی
برگهای زرد و سرخ
جاده های مه گرفته
و چهره های یخ بسته
و تنهایی .که همیشه با من است
چه روزهایی که میگذرند
سرد بارانی و مضطرب
و زیبایی که انجماد بسته در حصار بی اعتمادی
جاده تاریک است و فانوس خاموش
سایه ها سیاه و لرزانند
روزها کوتاه و خاکستری
ومن گم گشته در این همه تاریکی.............
اعتماد شاخه خشکیده درختی در مسیر
ومن سر در گم این بی راهه های دهشت انگیزم ....................
غرور ..............زیبایی و تنهایی ثروت می شود
و صورتکها آشفته از این بی اعتمادی گریزانند
نسیم سرد پیغام آور تنهاییست
و پایان حکایت پروانه هاست.................
بالهایم در این ازدحام یخ بسته
و زمان سرودی سرد برایم زمزمه میکند
انتهای جاده آعوش گرم شیطان است .......
و سرما سخت کشنده .........................
ومن با پاهای خسته به سوی بی را هه ها ......................
در جستجوی دریا .به راه می افتم
هر چند سرد.............
هرچند خسته..............
هرچند تنها و دلگیر.................
چه کسی می داند؟
شاید در کنار ساحل سرد قایقی در انتظار من باشد
جایی به دور از شیطان..............
و سرزمین طلوع مرا بخواند
شاید پروانه ها ترانه هایم را شنیده اند.............................
امید توشه ای برای راهم میشود
و زخم هایم التیام می بابند
دریا مرا میخواند
قایقی منتظر من است
پروانه ها اسمم را فریاد می زنند.....................
فانوس راه را نشانم می دهد
باران دوباره می بارد
خورشید دوباره در سرزمین پروانه ها طلوع میکند
باد برایم ترانه می خواند
ستاره ها مهیمانم می کنند
گلبرگها میر قصند................
ساحل آبی دریا را تجربه میکند.........................
ومن آرامش را...................
کجاست آن ساحل
کجاست آن دریا //فانوس؟
چه کسی راه را نشانم می دهد..............
پروانه ها کجایید؟
لیلا بهمن ۱۳۸۹
تقدیم به روح پاک مرضیه دختر عموی عزیزم که پرواز کرد
شعر سپیدم سیاه شد
وقتی به جای سرت
تابوتت بر شانه ام نشست
وقتی به جای دست من
مرده شور
گره زلف تو را باز کرد
نازنین...
چشمانت را ببند
تا من هم بخوابم
مگر نمیدانی که هر شب
با چشمان تو به خواب میروم
...............................................................................دوستت دارم
لیلا
پایان را چگونه بنویسم چگونه بخوانم
در آغاز ابدیتم با ترانه باران میروییدم
و امروز در کویر خشک تنهایی پایان را تجربه میکنم
کجاست دستهای بارانی ات............
آغاز برای من با تو بودن بود
و پایان از تو گذشتن........
.
لبخند سرد سایه ای غمگینم
خودم کجاست؟
در سایه ها گم گشته ام.....
.
نمی دانم چرا در این جاده سیاه تنها مانده ام..
..
طپش قلبم را حس نمی کنم
نکند مرده ام و خبر ندارم؟
لبهایم یخ بسته..
....
چه خنجر خونینی در دستهایت میبینم
تو مرا کشته ا ی
چه بازی تلخی..
.
چه زیبا دوست داشتنم را جبران میکنی...
.
...
من در سکوت پایان را تجربه میکنم
در تنهایی با دردی که جای خنجر تو را در قلبم میسوزاند
اما همچنان لبخند میزنم
میخواهم با غرور پایان رابه نظاره بنشینم
نسیم سردی از پنجره می وزد
در پایان راهم .بگذار باران ببارد
تا خنجرت را بشوید
چه سیاه مینویسم امشب
بگذار خاموش شوم
میخواهم پایانم را زیباتر کنم..................
میگویند :بنویس..............
اما نمیتوانم قلب سپید کاغذ را بشکافم
قلمم زخمیست و از انگشتانم خون میچکد
پنجره غروب را نشانم میدهد
و افسوس که نمی توانم بنویسم...........
قلبم در تسخیر استخوانهای بیرحم می تپد
و روحم در تسخیر آدمهای ریاکار
که چه زیبا لبخند می زنند و چه ماهرانه میسوزند در حسادت
آتش حسدشان قلبم را میسوزاند
روح سیاهشان مرا تعقیب میکند و. ......
انگار می خواهند من نباشم
اما من هستم و نفس میکشم.....................................
هر چند تنها............... هر چند غمگین
می خواهم سوختنشان را ببینم
می دانم در حسد میسوزند و خاکستر میشوند..............
دوباره باران خواهد بارید ..............
ومن دوباره خواهم نوشت.................
ومن دوباره با رنگین کمان نفس خواهم کشید
زخم قلمم التیام می یابد
و با باران خواهم نوشت
بر پهنه بی نظیر ابرها
لیلا ۱۳۸۹
نقطه ای برای آغاز و خطی برای پایان
این منم که با تمام وجودم خط میکشم............
سرودی غمگینم با ترانه ای خاموش
چه قصه غمگینی باز هم تنها میمانم.................
سر در گم مهربانی ام
کجاست مهربانیت؟
کجاست روزنه ای برای نور دیدن
چه ثانیه های دردناکی
کجای این زمین طلوع میکنی خورشید؟
میبینی چه زود دیر میشود؟
فردا میروم و تو فرصتی برای وداع نخواهی داشت
صدایی در آسمان میپیچد :فردا دوباره خورشید طلوع میکند
باز هم روز میشود .شب میشود .حتی اگر من نباشم
بهار پشت بهار. پاییز پشت پاییز
صدای سکوتم شب را میسوزاند وقتی آهسته زمزمه میکنم :
...........................................
اما همه آدمها در خوابند
و من سوختن شب را تماشا میکنم
لیلا اسفند۸۸
خوشبختی نزدیک است آن را خواهم یافت
و دوباره پنجره ها را باز خواهم کرد
حتی اگر کسی آنسوی پنجره منتظر من نباشد
تنهاییم را با گلها قسمت میکنم
زیر باران قدم خواهم زد
چشمهایم را به خورشید نشان خواهم داد
ستاره ها را نور خواهم بخشید
با ترانه باران میرقصم
زندگی با من جان میگیرد
من در نسیم نفس میکشم
سفری خواهم داشت تا بلوغ ابرهای باران زا
زیر چادر شب مهتاب را ملاقات میکنم
آواز سبز مهربانی میخوانم
در موسیقی شبنم گم میشوم
من در افق به عشق میرسم
زندگی میکنم نفس میکشم و فریاد میزنم
خدایا متشکرم...........................
تنهاییم را دوست دارم
من در من پیدا میشوم
یک شاخه گل برای خودم
یک سبد سیب برای خودم
یک هدیه برای خودم
میخواهم خودم را دوست داشته باشم
اینک زمان در دستهای من است
پس پاییز را ورق میزنم
میخواهم بهار را ببینم
سبز خواهم شد با اولین خنکای بهاری
کودکیم را به یاد می آورم
و روزهای ناب مهربانی را
خود را در گذشته میابم
من در من بیدار میشود
و صدایی در وجودم زمزمه میکند:
لیلا خوشبختی نزدیک است
لیلا
من در سکوت و تنهاییم چیزی را یافته ام که نایاب است.
من مرگ را یافته ام
چیزی را درک کرده هام که دیگران از نامش وحشت دارند
من با مرگ زندگی میکنم............
و همچنان نفس میکشم.........
من مثل کس نیستم...... هیچ
با مرگ فراموش نخواهم شد
نمی گذارم آیینه ها فراموشم کنند
من با نبودن می جنگم
لیلایی میشوم برای تمام شبهای تنهایی ماه
با هر بارانی خواهم بارید
بر تن خسته هر رهکذری
و خواهم شست غمها را
نمی گذارم دیوارهای مرگ مرا احاطه کند
روح من پرواز میکند
پروانه ای میشوم و بر گلهای یاس سپید مهربانی میکنم
عطر یاسمن ها را تا بهشت میبرم
کبوتری میشوم و پرواز میکنم
میخواهم پیام رسانی باشم برای خسته دلان در شبهایی سرد
قطره ی آب خواهم شد در اقیانوس
میخواهم خورشید مرا گرم کند
و من دوباره باران خواهم شد
وبر تن خشک کویر میبارم
آهسته
می دانم که که من زمینی نبوده ام
خانه ام پشت ابرها بود
جایی به رنک آبی
اینجا چه تنها مانده ام
زمینی ها با من چه کرده اند..........
آغوش گرم آسمان کجایی؟
حالا شبهای سرد تنهاییم را با آسمان پر خواهم کرد
کاش نردبانی داشتم
میخواهم به آسمان بازگردم
تمام زیباییم را از آسمان دارم
میخواهم آسمانی باشم
از غریبه های زمینی میترسم
اینجا همه به هم دروغ میگویند
زمینی ها فراموش کرده اند که مرگ نزدیک است
عشق اینجا بوی فریب میدهد
و کجاست زمانی برای دوست داشتن؟.....
چه خوب که من زمینی نیستم.....................
لیلا دیماه ۸۸
می خواهم فرار کنم
به کجا؟
نمیدانم.................
شاخه اعتماد خشکیده
و دیگر هرگز هوس چیدن آنرا نخواهم داشت
باران میبارد و من پشت این پنجره اسیرم........
می خواهم دیوار را بردارم
آسمان را می خواهم؛ آبی را
و فریاد زدن زیر باران را................
می خواهم دانه های باران بر صورتم ببارند
گوش کن.....باران مرا صدا می زند
دانه های آب پوستم را تبدار میکند..............
آغوش آبی آسمان سهم من است
می خواهم ابر باشم بر تن خسته کویر ببارم
راز این باران چیست؟
چه کسی می داند حرمت باران را................
می خواهم فرار کنم
به کجا؟
نمیدانم.................
میوه کال دوست داشتن لبهایم را میسوزاند
هوس خوردنش را ندارم...........
انتظار رنگ باران میگیرد
چکمه هایم کجاست؟
باران ..................سلام
می خواهم چترم را ببندم
من با صدای قطرات باران جان میگیرم
باران ببار............ای همه دوست داشتن
لیلا پاییز ۱۳۸۸
من در پاییز...........
پر پاییز نگاهم من مثل شبها میمونم
دشت چشمام پر خاره
سرد دستام بی بهانه..........
این همه برگای زردو آخه کی برام آورده................
زیر بارون مثل عاشق آخه کی میخواد بخونه؟
من مثل یه برگ زردم
توی پاییزم میگردم
روز که میشه شعر میخونم
شبها زیر ماه میگردم...............
به خدا من برگ زردم
با غمو محنت میگردم
زیر بارون عاشقانه دنبال عشقم میگردم...................
تو مثل بهار میمونی
مثل سبزه شاد شادی
کاش میشد برام از فصلت
گلهای زیبا بیاری..........................
خوش به حالت مهربونی
قدر سبزیتو میدونی
کاش میشد توی بهارت
شعرای منو بخونی................
تو که از من خیلی دوری
تو نگاه من میمونی
تو شبای بی ستاره
تو به یاد من میمونی..............
لیلا پاییز ۱۳۸۸
من مثل هیچ کس نیستم...........
وقتی باران می بارد عاشق میشوم
با پاییز میرقصم
با تابستان آتش میگیرم
و با بهار میشکفم
گوش کن...............
صدای خش خش گامهای من است که دنیا را میلرزاند
نگاه کن ..............
چشمان من است که خورشید را روشن میکند
نگاه من است که آسمان را آبی میکند
وقتی آمدم تابستان بود
گریه هایم در باد پیچید
و نفس هایم شاخه ها را لرزاند
قلبم خورشید را روشن کرد............
چشمانم آسمان را لمس کرد
برق چشمانم رعدی شد و آسمان را لرزاند....
ابرهای آبی خاکستری شدند و
باران بارید...............
نم نم باران صورتم را خیس کرد
صدای موسیقی باران در برگها پیچید..............
ومن عاشق شدم....
آن شب ستاره ها می رقصیدند.
مهتاب بر من میتابید
نسیم آهسته نوازشم می داد
و دنیای کوچکم آبی بود
دریا آرام و من هم آغوش فرشته ای مهربان بودم
((مادر))
آنروز که آمدم تابستان بود
خورشید بود.سرخ بود و سبز............
و روزی که خواهم رفت پاییز است
روزی شبیه امروز..........................
زرد است .سرد است و باز هم بارانیست.........
وقتی چشمانم را میبندم
باز هم ابرهای خاکستری می آیند
و باران میبارد.............
برق چشمانم خاموش میشود
و رگباری آسمان را میلرزاند.........
و من برای همیشه به خواب میروم
ستاره ام خاموش میشود
خورشید یخ میبندد..........
دیگر هیچکس رنگین کمان را نخواهد دید
روزی که خواهم رفت پاییز است
روزی شبیه امروز..........
میبینی...........
من مثل هیچکس نیستم.
لیلا پاییز 1388
آنگاه که بر روی برگهای زرد پاییزی قدم بر میدارم
احساس میکنم به آرزوهایم نزدیک میشوم...
شاداب باش قدم بردار خوشبختی نزدیک است
از آسمان از ستاره ها و از زندگی میگذرم
وقتی باران ببارد از هر آنچه دروغین است شسته میشوم
با رنگین کمان زنده خواهم شد
آسمان دوباره ستاره میچیند
چشمهایم نور باران میشود
من با نور کدام ستاره جان میگیرم؟
دریا من را میخواهد
از کدام صدف متولد شده ام در کدام دریا؟
آغوش خیس دریا مراانتظار میکشد
دریایییم این جا چه میکنم؟
غورباغه ها هزار بار بهتر از آدمهای فریبکارند
سکوت غمگین غروب ساحل پر از یاد من است
شرجی دریا بغض دردناک دوری من از اوست
لیلا شهریور۱۳۸۸
وقتی بمیرم ایستاده دفنم کنید ,همه عمر بر روی پاهای خودم ایستاده ام
اینک فاصله های سپید زندگی ام با خواب پر میشود
تمام عمر یاد گرفته ام در سکوت فریاد بزنم
می خواهم خیالبافی کنم ,واقعیت زندگی تلخ است
از ایستادگی مردم و از خاکستر خودم دوباره متولد شدم,ققنوس افسانه نیست...............
شانه های زخمی و شکسته من با خزان فرو میریزد و اولین باد پاییزی مرا خاطره میکند
کجاست اشعه نورانی آفتاب؟
فانوسی در کنار ساحل میبینم,چه کسی منتظر من است؟
شکوفه ای در کنار باغچه لبخند میزند
باران میبارد و رنگین کمان جان میگیرد
آفتاب دوباره میتابد
و من هنوز ایستاده ام.......
لیلا ۱۳۸۸ .............................................