اضطراب
صدای پای شب مرا می ترساند
متنفرم از جیر جیر جیرکها
منزجرم از تاریکی....
صبح زودتر بیا من تنهایی را دوست ندارم...
جغدی در آشیانه کوچکم لانه کرده
و تمام آرزوهای کوچکم را در سیاهی شب میسوزاند
تعبیر خوابهایم را شوم می کند
و قلبم را در تسخیر نا امیدی می سوزاند.............
آشیان ویرانه ام را با کدامین امید دوباره بسازم؟
بگو باد نوزد...........
پناهگاهم لرزان است
لیلا۱۳۹۱.
لیلای عزیز در شعرهات خیلی کلمه ی نفرت و انزجار به کار می بری. اگرچه همه ی آدمهای نسل من و تو عاشق شده ایم و شکست خورده ایم و دردهای ناگفته داریم و .... اما کمی جهان بی نی ات را عوض کن. دنیا را سیاه و سفید نبین. روزی دوستی این را به من گفت و من در دلم به دل خوشش سیری چند خندیدم. ولی امروز در ۳۳ سالگی به حرف ۱۲ سال پیش آن آدم رسیده ام و خوشحالم. آرام ترم. موفق ترم. راحت ترم حتا با اینکه دردهایم کم نشده اند. شعرهای خوب حتا وقتی درد دارند از کلمات تلخ به این شدت و این قدر مستقیم و نابجا استفاده نمی کنند. موفق باشی