نقطه ای برای آغاز و خطی برای پایان
این منم که با تمام وجودم خط میکشم............
سرودی غمگینم با ترانه ای خاموش
چه قصه غمگینی باز هم تنها میمانم.................
سر در گم مهربانی ام
کجاست مهربانیت؟
کجاست روزنه ای برای نور دیدن
چه ثانیه های دردناکی
کجای این زمین طلوع میکنی خورشید؟
میبینی چه زود دیر میشود؟
فردا میروم و تو فرصتی برای وداع نخواهی داشت
صدایی در آسمان میپیچد :فردا دوباره خورشید طلوع میکند
باز هم روز میشود .شب میشود .حتی اگر من نباشم
بهار پشت بهار. پاییز پشت پاییز
صدای سکوتم شب را میسوزاند وقتی آهسته زمزمه میکنم :
...........................................
اما همه آدمها در خوابند
و من سوختن شب را تماشا میکنم
لیلا اسفند۸۸