مهربانیت را می خواهم ..............
با تو تا اوج خوشبختی سفر میکنم
اگر وقتی برای بودنت باشد
ندایی می آید:تو خواهی آمد
و من در انتظار آمدنت خواهم سرود
ترانه آمدنت را
قلبم را در تو جا گذاشته ام
و خوشبختی ام را در بودنت ...............
تو کجای جاده به من میرسی؟
در کدامین روز ?کدامین ساعت؟
ببخش دوست داشتنم را..............
بهار آهسته آهسته می آید
تو هم می آیی؟...............
سزاوار خوشبختی ام با تو
با تو بودن سهم زیادی از زندگیست.............
و با من بودن تمام غرور تو خواهد بود
از زلال آبی دریاچه مهربانیم افزون است
و از سبزه های بهاری عاشق ترم
با من ترانه زندگی بخوان تا همیشه
بگذار نسیم برایمان عطر زندگی آورد
دستهای بهار را لمس کنیم
با من بمان........عاشق
بگذار تنهاییم را با تو قسمت کنم
و تمام لحظاتت را پر کنم با عشق
بگذار غربتت را با آواز بودنم آهنگ بخشم ..........
تو سزاوار با من بودنی............
بگذار تا شانه هایت را بالین بدانم برای درد هایم................
جاری باشیم در بودن
میدانم تو می آیی.................
چشمهایم را خواهی دید
حقیقت بودنم را درک خواهی کرد
آسمان دوباره ستاره میبیند
و من دوباره ماه خواهم شد
فرشته ای اوج می گیرد
افسانه من و تو...............
کجاست دستهای مهربانت برای بوییدن عشق
تو می ایی..................
لیلا
ولنتاین
حس زیباییه دوست داشتن .تقدیم به همه اونایی که که به حس پاک دوست داشتن رسیدن.
عشق من ولنتاین مبارک
لیلا
بیا پیمانی ببندیم از عشق
در آستانه پو چی ام بی تو
امروز بیا شادی را به من هدیه کن
فردا خیلی دیر است
با کوج پرستو ها می آیی اگر به عشق باور داشته باشی
شاخه های خشکیده وجودم را جان می بخشی
مهر سکوت را از لبانم می گشایی
بیا پیمانی ببندیم از عشق
آسمان سهم ما میشود با باران
اگر تو بخواهی...............
حس بودنت دردهایم را تسکین می دهد
لبهایمان شکوفه زندگی می دهند
دستهایمان سزاوار یکی شدن خواهد شد
پیمان می بندیم در قلبمان اگر تو بخواهی.........
دستهای خشک بیابان قلبم را تسخیر می کند
در سیاهی بی خبری از تو خواهم سوخت
آسمانی که ستاره اش می سوزد
بارانی که رنگین کمانش آتش می گیرد
خورشیدی که نورش خاموش میشود
و ماهی آویزان در تاریکی شب.............
دریایی که خشک میشود و
پرندگانی که در نمکزار جان می دهند
وقتی پیمانی در قلبم نباشد
با تو بودن سهم زیادی از زندگیست؟
پیمانی که با ستاره ها خاموش میشود
و خاطره ای زنگار گرفته از بودنمان
اینجا با هم بودنمان رویایی مه گرفته
و عشقمان سرابی در کویر سوزان بی خبریست
نفس هایم یکی یکی تمام میشود
تصویرم در قاب ذهنت خاک فراموشی میگیرد
تو نمی آیی ............
و من با ستاره های خاموش می مانم
و رنگین کمانی که آتش میگیرد
(لیلا بهمن ۱۳۸۷)