میگویند :بنویس..............
اما نمیتوانم قلب سپید کاغذ را بشکافم
قلمم زخمیست و از انگشتانم خون میچکد
پنجره غروب را نشانم میدهد
و افسوس که نمی توانم بنویسم...........
قلبم در تسخیر استخوانهای بیرحم می تپد
و روحم در تسخیر آدمهای ریاکار
که چه زیبا لبخند می زنند و چه ماهرانه میسوزند در حسادت
آتش حسدشان قلبم را میسوزاند
روح سیاهشان مرا تعقیب میکند و. ......
انگار می خواهند من نباشم
اما من هستم و نفس میکشم.....................................
هر چند تنها............... هر چند غمگین
می خواهم سوختنشان را ببینم
می دانم در حسد میسوزند و خاکستر میشوند..............
دوباره باران خواهد بارید ..............
ومن دوباره خواهم نوشت.................
ومن دوباره با رنگین کمان نفس خواهم کشید
زخم قلمم التیام می یابد
و با باران خواهم نوشت
بر پهنه بی نظیر ابرها
لیلا ۱۳۸۹
سلام
وبلاگ جالبی داری به من هم یه سر بزن
salam
hanuz peyvand nazashti?!!?
www.ghalamlink.com لینک باکس قلم لینک - - - برای درج لینک شما در لینک باکس ابتداوارد سایت ما شوید.1- کد لینک باکس ما را در قالب وبلاگتان قرار دهید.2-بعد در سایت ما لینک خود را ارسال www.ghalamlink.com www.ghalamlink.ir کنید. بهترین لینک باکس امتحان کنید واقعا آمار وبلاگ تان بالا میرود و بازدیدتان بسیار می شود 100 درصد
بنویس که قلب مرا مرحمی جز قلم تو نیست
بنویس تا فراموش کنم غم های روزگار ابرهای سیاه را
می خواهم با تو به روشنی برسم
به تروات باران
به گرمای خورشید
می خواهم به افق بیاندیشم
به طلوع زیبایی ها
از امید برایم بگو
دستانم را بگیر و مرا به دیدار رنگین کمان ببر
ممنونم باران مهربون .شعرت خیلی زیباست اما کاش خودتونو معرفی میکردین.
خیلی زیبا بود مثل خودت.منم به تو حسودیم میشه لیلا
هی فلانی
زندگی شاید همین باشد.
زندگی از یک نقطه شروع میشود ودر یک نقطه دیگری خاتمه می یابد . اما نقطه اول به طول یک زندگی منتهی میشود که امتداد آن مسیر یک زندگی است. در این مسیر پر فراز و نشیب است که انسان با زندگی آشنا می شود و آینده رقم خواهد خورد .
تا حالاشده روی اصولی پا فشاری کنید ؟ مثل سرنوشت که معتقد هستیم از پیش نوشته شده است و هیچ کاری نمی توان کرد. اما بعضی آدم هابا سعی و تلاش فکر میکنند باید یک جوری این سر نوشت را عوض کنند ودر چنین شرایطی است که بازی با سر نوشت و بازی سرنوشت با انسان آغاز می شود .خوشحام که در ۸۹ هم نوشتی ...
لیلا سلام
وخوب وخوش باشی
دوست دارم این صفحه زیبا فعال تر از امروز و حتی فردا باشه . دوست دارم وقتی میام سری بزنمُ یک مطلب جدید برای دلگیرشدن یا دل شاد شدن وجود داشته باشه ....حتما باز خواهم آمد . یاد
می خواستم یک یادی کرده باشم اما دیدم خودت ُُخودت رو فراموش کردی پس یاد من چه فایده ای داره . روزی روزگاری لیلا با تمام وجودش استان فارس رو زیر پاهاش گذاشته بود . می نوشت و می نوشت تا اینکه فقط صدای باران از پشت پنجره شنیده شد که ابرها می روندو باران بند خواهد آمد ودوباره آفتاب می تابد .
سلام بر شما
وبلاگ بسیار عاشقانه و دوست داشتنی دارید. بنده را به دوران جوانی برد. بسیار ممنون. اشعارتان حسی غریب به انسان می دهد.
یحتمل آهنگ وبلاگ برایتان دلیل خاصی دارد اما مرا به یاد سریالی در دوران کودکی انداخت که بچه های یک مدرسه ایتالیایی را نشان می داد (گاروچی و ...)
صفحه شما با اینترنت اکسپلور با تمام امکانات گرافیکی بالا نیامد ولی با فایرفوکس با گرافیک کامل آمد. به هر حال به اصطلاح خیلی رومانتیک بود.
عکسها چه هنری و دراماتیک هستند. کل این فضا بسیار بدیع است و دلنشین.
ان شاء الله منتظر مطالب جدید شما هستیم. نزد بنده هم بیایید.
میگویند :بنویس..............
اما نمیتوانم قلب سپید کاغذ را بشکافم
.................
زیبا
خوب شاید حس تنهاییی و شکست .............
توقع از ادمهایی که اطرافمون بودن ادعا داشتن . ولی نشد
نیازی که تو سینه مرد
حرفی که با بغض قورت داده شد..
درکت میککنم..