می خواهم فرار کنم
به کجا؟
نمیدانم.................
شاخه اعتماد خشکیده
و دیگر هرگز هوس چیدن آنرا نخواهم داشت
باران میبارد و من پشت این پنجره اسیرم........
می خواهم دیوار را بردارم
آسمان را می خواهم؛ آبی را
و فریاد زدن زیر باران را................
می خواهم دانه های باران بر صورتم ببارند
گوش کن.....باران مرا صدا می زند
دانه های آب پوستم را تبدار میکند..............
آغوش آبی آسمان سهم من است
می خواهم ابر باشم بر تن خسته کویر ببارم
راز این باران چیست؟
چه کسی می داند حرمت باران را................
می خواهم فرار کنم
به کجا؟
نمیدانم.................
میوه کال دوست داشتن لبهایم را میسوزاند
هوس خوردنش را ندارم...........
انتظار رنگ باران میگیرد
چکمه هایم کجاست؟
باران ..................سلام
می خواهم چترم را ببندم
من با صدای قطرات باران جان میگیرم
باران ببار............ای همه دوست داشتن
لیلا پاییز ۱۳۸۸
زییییییییییییییییییییییییبا بود !
سلام
مثل همیشه قشنگ بود.
لیلا جان خیلی زیبا بود . مرسی
لیلا جان خیلی زیبا بود. مرسی از شما
وبلاگ جالبی دارید ممنونم که بهم سرزدی
قربون حس بارونیت
کاش مهربون بودی
کاش دستات مال من بود
کاش میتونستی عشقمو درک کنی
سلام.
باز امشب دوباره منم در گوشه ی تنهایی خود
بلبل عشق می خواند خاطرات سفر دور دستم را ...
آی مطرب عشق تویی ؟ باز امشب میهمان فراموش خانه ی ذهنم شده ای ؟!!...
آری امشب ابر بهار منم باران منم گریه منم عشق.........
نه دیگر عشق نیستم
با دلم گریه کن خون ببار
داد و بیداد از این روزگار
آفرین چترت رو ببند و با صدای بارون جان بگیر
سلام به این همه احساس پاک..
من سما هستم واستون پیام گذاشتم منظورم اون پست ؛مثل هیچکس بود...
بازم ممنون ازاحساس بارونی و لطیفتون..
شادباشید
سلام مهربون
میوه کال دوست داشتن لبهایم را میسوزاند...
خیلی قشنگ نوشتی به دلم نشست همسایه ی عزیز
شعرات مثل یک تابلو نقاشی اند تصاویر زیبا و بکری رو خلق کردی
درود به احساس قشنگت...
مواظب خودت باش همیشه سبز ببینمت...
سلام لیلا جان وبت خیلی خوبه منو تحت تاثیر قرار داد نوشته هات واقعا زیباست