زمستان نغمه رفتن دارد
و دستهای خیس باران بر دشت سبز نگاهم می تراود
کجاست دستهای گرم آفتاب؟
خورشیدی نمیبینم
ابرهای عاشق می آیند و می سرایند
جاری دریاچه در آبی بیکران دریا محو می شود
غنچه ها در انتظارند
شکفتن رسم بود
فرشته ای سکوت می کند.........................
برگهای زرد .دنیای بی رنگی را رنگ می دهند
عاشق سایه ای بودی فرشته؟
سایه ای که کمرنگ میشود
و تصویری خاموش
با من فرشته ای که تنها می ماند....................
سرود جاری برکه خاموش....
و زمزمه بودن فراموش میشود
سایه نمی آید...............
بالهای فرشته در حسرت انتظار می سوزند
و نگاه آتشینم در حسرت نیامدنت جان می دهد.....
روزها توان ورق خوردن ندارند
آسمان .آبی را فراموش میکند
غنچه ها شکفتن را...........
خورشید تمام میشود
در امتداد خاکستری و سیاه تنها می مانم
با دستهای خالی از عشق
و مرگ پرنده های عاشق را میبینم در غروب
زمستان می رود و ترانه بهار می میرد
سایه ای سرد از خاطره ای خاموش
سایه ای که نمی آید..........
لیلا اسفند ۱۳۸۷
وای عجب شعر قشنگ و غمگینی..
سلام....
ببخشین منو که دیر اومدم آخه اینروزا عجیب خودمو گم میکنم ولی شعرتونو که خوندم جون گرفتم....
سایه ای که نمی آید....
آفرین به احساس آسمونیت مهربون...
خدا کنه هیچوقت غمگین نبینمت هیچوقت....
اشکمو در آوردی
لیلا اون میآد
کسی که دوسش داری می آد
سایه پر رنگ میشه
چه غمگین می نویسن این خانوشیراز عجب شاعر پروره
همشونم عاشقن
میشه عکستونو بذارید؟
درسته امسال زمستان پر برفی نبود و سرمای چندانی نداشت ولی برای ما از یه لحاظ که خودت می دونی سردترین زمستون و غم انگیزترین زمستونی بود که به بدترین نحو شروع شد.
شاید غم لا به لای نوشت های تو ناشی از همون موضوع باشه.
سلام خیلی عالی چیزی رو که خواستی گفتی موفق باشی
سلام حتما دوست دارم نظرتو بگی
مرسی
http://yaveh-gooyan.blogsky.com/
به روز شد
همیشه موفق باشی
خیلی زیبا بود ...
دل نوشته هارو دوست دارم چون خودم از دل می نویسم
سلام نیستی به هر حال شاد باشی سبزی بهارو زندگی کنی
چه بنویسم که لایق وبلاگت باشد زیبا با افکاری لایق
تونستی یه سری به خلوت تنهایی من بزن
با اجازت یکی از مطلباتو کپی کردم
منتظره حوظورت هستم