دوست عزیزم سحر در صبح شب یلدا در اثر سانحه تصادف مثل فرشته ها پر کشید.
سحر عزیزم زمستان چه نا جوانمردانه با نبودنت آغاز شد
در سحری رویایی با عشق متولد شدی
سحر بیدار شو
کسی رفته است که مثل هیچ کس نیست
سحری سبزتر از بهار
و حالا سحر مسافر شد سحر نبودنت زخمی میشود بر قلبمان
سحر میدانم دوباره با باران می ایی..
عروسکم سحر.............. شبی که پر کشیدی سحر نداشت
مرگ عاشقانه ات را میفهمم
سحر تو با نبودن زنده شدی......
مثل سحری کوتاه و مهربان آمدی...........
حالا من میمانم با خاطره هایت.......
یادت می آید هر شب تا پاسی گذشته
در دنیای هم غرق میشدیم در اینترنت؟
باور نمیکنم رفتنت را سحر میبینی
زمستان چه ناجوانمردانه با نبودنت آغاز شد
بی تو باران را نمی خواهم
فرشته ام تو حالا در بهشتی...................
دوستت لیلا دی ماه ۱۳۸۷
salam,elahi bemiram baray sahar.hamishe mehrabun bud,koda beyamorzash.behet tasliat migam.sahar mesle khodetun nevisande va shaer va khabar negar bud.unam shoma ro dust dasht khanume akbari.man iran nistam az ghole man be ostad rumitaskiat begin
ثانیه ها چه سرد و سنگین و در سکوت از پس آن سحر سیاه می گذرند ...
و تو همچنان نیستی ...
آن سحری که آمد تا سحر نازنین همۀ ما را از حسادت اش با خود ببرد ...
و چه ساده همۀ ما این ثانیه های سخت را تنها نظاره می کنیم ...
نظاره می کنیم، دوستانت، من، ما، خدا ... خدا؟؟؟! راستی گفتم خدا .... خیلی وقت است که با او دیگر وداع کرده ام، دیگر او را نمی شناسم، اصلاً نمی دانم چطور شد که نامش دوباره بر قلم ام جاری شد ... شاید بخاطر اینکه دوستان ات مدام اسمش را می آوردند و ازش گله داشتند. اما من از او گله ای ندارم، برایش تره هم خرد نمی کنم چه خواسته از او گله کنم، مگر چه کاره است؟ فکر کرده کیست؟ او هم همین کنار ما ایستاده بود وقتی رفتی و رفتن ات را تماشا می کرد ...
سحر، سحر، سحر ...
داشتی می آمدی تا بلندترین شب سیاه سال را بدرقه کنی. داشتی می آمدی تا یلدای مان را سحری از جنس دیگر ببخشی، سحری از جنس پاکی و زلالی و صداقت، همان هایی که خودت می گفتی دوستشان داری ...
اما آن سحر سیاه جمعه 29 آذرماه، یلدای مان را بی سحر کرد ...
حالا تو دیگر نیستی، تازه شدی مثل ما که هرگز نبودیم.
حالا دیگر آن قلم زیبایت، ای روزنامه نگار ِ روزهای تنهایی ... دیگر نیست ...
قلم ات دیگر نیست تا دردهایمان را فریادی هنرمندانه کند ....
تو نیستی که ببینی پدرت، "سیروس رومی" که پدر روزنامه نگاری فارس است با خبر رفتنت، به خوابی عمیق فرو رفته تا درد رفتنت را که قادر نیست با قلم اش به تصویر کشد، احساسی از جنس دیگر کند ...
و تو همچنان نیستی ...
و اما چه ساده همۀ ما این ثانیه های سخت را تنها نظاره می کنیم ...
سه شنبه سوم دی ماهِ سرد و ساکت و غمگرفته،
پیام جهانگیری
شیراز
khosh be hale sahar ke duste khobi mesle shoma dashte,yani age ye ruz manam bemiram kesi baram sher mige
وای خانم اکبری . مرحوم سحر چقدر به شما شباهت داره .یک لحظه قلبم ایستاد
درود بر شما و شاد باد روان دوستتان.
گاهی که مینوشتم در بین نظرات خوانندگان ویلاگم نام سحر رومی را میدیدم که نظری داده بود و این اسم برایم کم کم آشنا و آشنا تر شد اما هرگز باور نداشتم بعد از مرگش تصویر اورا ببینم.آشنائی من با آن زنده یاد فقط در همین حد بود و از فقدانش بسیار متاثر شدم. به خانواده داغدارش و به شما دوست یکدل و یک زبانش و به همه دوستانش تسلیت میگویم
به گیتی عمر جاویدان نماند
زمانه هر چه داده پس ستاند.
از شما هم ممنونم که به وبلاگ من سر زدید چقدر خوب بود که نوشته هایتان را به فارسی مینوشتید. امیدوارم اگر مرا لایق دانستید و باز هم سر افرازم کردید یادداشتهایتان را با حروف فارسی ببینم.
شاد باشید.
سلام دوست عزیز
فکر کنم شما سر مزار سحر رفتی
من تهران هستم می تونم ازت خواهش کنم آدرس دقیقی از محل دفن سحر به من بدی.
ممنونت میشم
نمی دونم چی باید بگم
توی وبلاگ خودش هم که رفتم هر کاری کردم نتونستم چیزی بنویسم
من که اونقدا هم نمیشناختمش فقط مطالبش رو تو گروه خونده بودم
دوباره برای نزدیکانش از جمله شما ارزوی صبر دارم
اما واقعا خوش به حالش
کسی که بعد از رفتنش اینقدر ادم رو به تکاپو انداخته حتما انسان بزرگی بوده
راستی لطفا اگه خبر جدیدی از حال پدرش اقای رومی داشتین عاجزانه تقاضا دارم من رو هم بی خبر نزارین
بی نهایت سپاسگزارم از حضور سبزتون توی وبم
همین
از حضور مجدد تان ممنونم.
مطمئنا همه ما برای شادی روح سحر دعا میکنیم.
افسوس که چرخ زمان را عقب گردی نیست.
شاد باشید و ممنون از فارسی نوشتنتان.
سلام
شما از منوی سمت راست وارد قسمت قالب های بلاگ اسکای شوید
قالب موردن نظرتون رو انتخاب کنید و روی دریافت کد همون قالب کلیک کنید
بعد صفحه ای برای شما باز میشه
کدهایی که در اون قسمت وجود داره کپی کنید ( دقت کنید کدی جا نمونه )
بعد به قسمت مدیریت وبلاگتون بیایید
و به بخش ویرایش قالب بروید
هرچی کد در طبقه بالای قسمت ویرایش قالب هست پاک کنید
کد هایی که قبلا کپی کرده بودید را اونجا قرار دهید
به طبقه پایین کدها کاری نداشته باشید
مربوط به بخش نظرات میشه
ثبت و باز سازی را بزنید
قالبتون عوض میشه
بهاربیست
leila khanum man vaghean dargozashte sahare azizo behet tasliat migam.to behtarin dusteto az dast dadi manam yek hafte pish behtarin dustamo az dast dadam esmesh mehrdad bud.man baray shadie ruhe duste to doa mikonam to ham baray duste man.man pezeshkam ama hanuz ham marge digaran baram sakhte.doa kon
سلام..
از نوشته شما در مورد سحر احساس عجیبی بهم دست داد.. به ویژه توصیف اون بید مجنون...
تا حالا بارها اونجا رفتم ولی به این بید مجنون دقت نکرده بودم...
چند تا شعر واسه رفتن سحر گفتم.. خودش که نیست واسه دوستاش می نویسم..
------------------------------------------------------
در تشویش خاطرات...
در انتهای زمانهای باقیمانده...
اندیشه ای محزون به جستجوی احساسی گمشده می آید..
آوای فصل سرد از روزنه های دیوار..
تپش های آخرین قلبی را به نظاره نشسته است..
امشب از میهمانی تلخ حیات بیرون می روی..
در فصل جودانگیُ نوای ابدیت به صدا در می آید..
فانوس پرفروغ سرنوشت نورافشانی می کند..
دلم امشب گرفته است..
اینجا زمان چه وزنی دارد..
واژه های امید دنیا را بدرود گفته اند..
و پوچی است که زندگی را هجا می کند..
-----------------------------------------------------------------
راستی اگه براتون امکان دارهُ یک برنامه شب شعر واسه سحر برگزار کنید.. از هزار تا مجلسُ بیشتر ثواب داره
سلام
ممنونم که من رو هم در جریان حال اقای رومی قرار دادین
امیدوارم خداوند نعمت زیبای صبر رو به خونه اقای رومی و همه دوست داران دخترش سرازیر کنه
پایدار باشید
وقتی از نگات سقوط کردم
چه غریبانه دستام به زیر پاهات ریخت
همسایه عزیز
تسلیت میگم پرواز سحر عزیز و امیدوارم صبور باشی مهربون..
چاره ای نیست این بازی زمونه س دیگه..
من این همسایه سفر کرده رو از بعد فوتش شناختم و با خوندن احساسش گویی سالهاست میشناسمش...ولی در آخرین پستم مطالبی از ایشون نوشتم...روحش شاد....
سلام همسایه عزیز خانم علی اکبری..
اومدم تشکر کنم از نگاه مهربونتون به وبلاگ همسایه..و نادیده و ناشناخته عجیب عزادار شدم نمیدونم چرا..شاید بخاطر احساس و مطالب و اشعار ایشون هست به هر صورت من امشب به حرم امام رضا میرم و دعا میکنم که روح پاک و قلب مهربونش آروم بگیره میرم و دعا میکنم که استاد سیروس رومی هر چه سریعتر خوب بشن دعا میکنم که تحمل مصیبت این همسایه مهربون واسه همسرشون علی آقا تاجیک و مادر محترمشون و خواهران عزیزش و دوستان نازنینش خصوصا شما بزرگوار سهل و آسون بشه و شما هم ختنم علی اکبری اگر ساکن شیراز هستین قول بدین وقتی سر مزارش رفتین شمعی از طرف همسایه واسه اون همسایه مهاجر روشن کنین..امیدوارم همیشه سلامت و صبور باشین...
ضمنا اشعارتون و خوندم و از واژه ها و تعابیر بکر و نویی که در اشعارتون دیدم لذت بردم.....
راستی باافتخار وبلاگ پربار و ارزشمند شما رو لینک کردم شما هم اگر خواستین منو به اسم همسایه لینک کنین...خوشحال میشم بازم ببینمتون..
عزیز نازنینم . گر چه میدانم غم از دست دادن دوست غمی بس بزرگ است و یاد و خاطراتش هرگز فراموش نشدنی. اما این را نیز هرگز از یاد مبر که حیات ابدی برای انسانهای پاک و شریف بس شیرین و دوست داشتنی است . تسلیت مرا از صمیم قلب پذیرا باش
سلام خدای سحر بیامرزدش تنها مرگ است که دروغ نمی گوید
سلام دوست عزیز
تسلیت میگم
امیدوارم دفعه بعد که میام به وبلاگت سر بزنم پر باشه از عشق و شادی / خبر عروسی و موفقیت رفقات رو بخونیم
پایدار باشی
من خیلی خستم دلم برا سحر تنگ شده
شما می تونید پروازو بهم یاد بدید
می خوام بپرم و بهش برسم ...
خواهش می کنم
وای تو رو خدا یکی ادرس محل دفن سحرو به من بده دارم دیوونه می شم از هر کس می ژرسم نمی دونه
در آستانه ی اولین سالگرد سحر عزیز برایش شادی روح آرزومندم.
وقتی می رفتی
برف میبارید
هنوز هم برف میبارد
با رد پایت چه کنم؟
یادش گرامی باد
va man eshgh ra ba khate khun neveshtam..........zende bashi aziz
az baran...