گاهی به عکسم نگاه کن
به چشمانم نگاه کن
خیره ام به تو
دوباره نگاه کن
به تو می نگرم
از این سوی دنیا
تا آن نا کجا آبادی که سفر کردی
چشمان من هنوز تو را می جویند
می دانم جرأت نگاه کردن به چشمانم را نداری
عکسم را در کدامین بیغوله در شهر غربت جا گذاشتی
که فراموشم کنی ؟
رؤیای با من بودن را در کدامین اقیانوس رها کردی؟
باران تندی می بارد و هوا سرد است
و هنوز همان ژاکت صورتی گرمم می کند
دوباره نگاه کن.................
آی مبلغ عشق مدعای دوست داشتن
آی عاشق متظاهر
غروب نگاهم را می بینی؟
لحظه با هم بودنمان را به یاد می آوری؟
قدم می زدیم من و تو.........
و تو از عشق می گفتی و با هم بودن
وبا هم رفتن و چه بی رحمانه
یاد مرا در این سوی کرانه جا گذاشتی
ویاد مرا
از کوله پشتی ات در اقیانوس بیرون انداختی
حالا آبی من سیاه است
وباران دیگر برایم بی معناست
دریا برایم تداعی مرداب است
و عشق تداعی نیرنگ و خودخواهی
با من چه کردی؟
حالا دیگر اقیانوس را دوست ندارم
و انتظار تو برایم مرگی تدریجی است
تو از خاکت سفر نکردی
تو از خودت دور شدی
تو از خودت سفر کردی
مرزی برای عشق نمی شناسم
تو رسیدن را نخواستی
تو در انقلاب نا بهنگام نفست
و عشقی که ادعایش داشتی
هجوم وحشی سیاه فراموشی را
بر گزیدی
وعشق را به دنیای سیاه غربت باختی
اما
گاهی به عکسم نگاه کن