یاد سبز
مگر احساس می میرد
زمانی که تو می مانی درون قطعه قلبم
چرا از من نمی گویی چرا با ما نمی خوانی
و خورشید نگاهت را به چشمانم نمی دوزی
اجاق گرم قلبم را فروزان کن که جان گیرم
وگرنه رو به خاموشیست و می دانی که می میرم
به یادت خواب می دیدم
سحر با خاطرات تو ز بستر می شدم آری..........
کنون خاموش می بینم تمام خاطراتم را
چرا؟
چون تو تمام عشق من را یک تصور
آه آری یک تصور فرض می کردی
تو که دستان سردم را همیشه گرم می کردی
تو که فانوس قلبم را پر از دریا وشب کردی
تو که از ناله عشقت به من گفتی شب مهتاب
تو که گفتی خریداری غزلهای گرانم را
تو که با بال سبز عشق مرا تا قصر ها بردی
و تا آبی ترین آبی مرا تا بیکران بردی
ولی دروازه قلبت عجب بی چفت و بی بند است
که اکنون از من و عهدت نداری یاد چندانی..........
از آن روزی که تو رفتی کلام سرد من یخ زد
و خواب از چشم من پر زد
گل باغ دلم پژمرد
شدم سایه درون شهر
همان بودم ولی بی تو و با یک کوله بار غم
تمام وسعت شب را به دنبالت گذر کردم
و تا دریای بی تابی به غربت ها سفر کردم
عجب رسوا شدم آری رفیق شهر مهتابی
بهار من زمستان شد و تو تندیس تنهایی..........
عبورت مانده در یادم حضورت را نمی یابم
و تو یک نقطه تاریک برای صبح فردایی
من امشب بال می خواهم رفیق راه می خواهم
که تا فردا و فرداها کند با یار همراهی
سلام
ای کاش من آدرس این خانم را داشتم .عجب احساسی دارن؟خدا هم که ماشالله همه چیزای خوبو بهش داده مثل چشماش.دیگه چه غمی داری؟من ۲۹ سالمه مهندس شرکت نفتم و تهرانی ام البته بوشهر کار می کنم. عاشق شیرازم.اگه دوست داشتن با من تماس بگیرن من در همین وبلاگ منتظر جوابم.خواستگاری دیگه
بابا دست درد نکنه خدا چه بنده هایی داری
هامونم ۲۸ شیراز
شعرات به دلم نشست کاش من گم شدت بودم
می دونم جوابت به من منفی بوده اما من برای همیشه دوست دارم.اگه کسی بدم و به تو گفته باور کن دشمنم بوده.لیلی من نمی دونم چرا تو این همه مغروری